دلم تنگ است
ميدانم
اما
سکوت مي کنم
لب از لب بگشايم
خيلي چيزها ميشکند
سکوتم
بغض سنگينم
غرور بلورينمان......
اينها که بشکنند
تو هم مي شکني
تويي که اسطورهاي
تويي که اکنون بيش از پيش شکنندهاي
اين راز سنگين را
بر روي شانههاي نازک و لرزان دلم مي نهم
و آنرا تنهايي به دوش مي کشم
تنهاي تنها
تا بغضم نشکند
تا تو نشکني
تا ما نشکنيم
سکوتي ميکنم سنگين تر از مرگ
به درازاي زندگي
چيزي از من نپرس
اين غم سراپاي دلم را فرا گرفته است
اما
از آن من نيست
امانت است
بر دوش دلم
گيجم و ساکت
همين........
فقط نپرس چرا......