به جون عاططفه با همه خدافظي كردم داشتم ميرفتم
اين لشگري تا 3 اينجابود رفته بود رو مخ
راستي اينو بگم بخند داشت همين جور توضيح ميداد كارارو
پشتش بهم بود خميازه كشيدم يه دفعه برگشت ديد
منم زدم زير خنده
گفت مثل اينكه خسته اي ديگه توضيح نداد
از اين به بعد ببياد حرف بزنه ميخوام خميازه بكشم
شرمنده ديگه بايد برم خونه خدافظ
دلم براي تو اون پري خوله تنگ شده