وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم!!! کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن ! نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم باز کسي حرفمون رو نميفهمه ميگن کلاغا خبرچينن! پس چرا خبر دلتنگي منو به تو نميدن؟ وقتي به چيزي که روزي برات آرزو بود ميرسي تازه مي فهمي آرزوش از داشتنش زيباتره
خداوندا!
تو ميداني كه من دلواپس فرداي خود هستم،
مبادا گم كنم راه قشنگ آرزو ها را...
مبادا گم كنم اهداف زيبا را،
و ناگه جابمانم از قطار موهبت هايت،
دلم بين اميد و نااميدي ميزند پرسه ...
خداوندا...
خداوندا! مرا تنها، تو نگذاري.
وي کوچه پس کوچههاي تاريک و ساکت زندگي ،همون وقتي که سرگردون و حيرون ميون آسمون و زمين ،
گاهي تند و گاهي يواش قدم برميداري ،همون وقتي که گامهات هر آن سست تر و سست تر ميشه،
يه چيزي هست که تو رو به خودش ميکشونه ، چيزي از جنس نور ، چيزي مثل مهربوني ،
يه حس خوب ، اعتماد، چيزي که نميذاره تو احساس ترس و شکست و نا اميدي بکني ،
همون حسي که خيلي قوي و خوبه ، اون خداي مهربونه