بازگشتن آرامم نمی کند
حتا به شعر
راه رفتن آرامم نمیکند
که نخواست همگامم باشد آن دیگری
اما چه بگویم
وقتی زخمها در شعرم متولد میشوند
و اندامم در کلمات آرامش مییابند
تار است کلماتی که به آن دلبستهایم
سرد است روزهایی که در آن زندگی میکنیم
و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم... موفق باشی...
سلام شيما جان. حال شما چطورين؟ من !!! هكر!!! كيه من هكر بوده كه من بخوام هكر در بيام!!!!! اصلا هكر با چه گافي مينويسن بابا . فهميدم كار كي بوده / كار اين كانادا س. ميشناسيش حتما.تو دانشگاه ماست.كنار هم بوديم توي سايت دانشكده بعد حرفمون شد . گفت حالا بلدم چيكار كنم گفتم هر غلطي بلدي بكن.ديدم روي جيميلم يه چيزاي در مورد تروجان اينا پيام اومده. نگو كه . اما ديگه مشكلي پيش نمياد. حسابشا مثل خودش ميزارم كف دستش.
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست ! ! !