اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است
اشک آن شب لبخند عشق ام بود.
¤
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...
من درد مشترک ام
مرا فریاد کن.
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان ،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرود ها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند.
زیرا که من
ریشه های تو را در یافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.
¤