
سلام رفیق

تیرم به سنگ خورد، می خواستم دل تو رو آب کنم،... دل خودم آب شد....
من خبرنگارم و از طریق خبرگزاری دانش آموزی به عنوان خبرنگار برتر انتخاب شدم. از همونجا هم مشرف شدم.ولی به من گفتن قراره فقط خبرنگاران دانش آموز شهرستان اطراف رو ببرن. از طرف مدرسه هم که نوشتم اسمم در نیومد... امیدم ناامید شد.
یه شب که خیلی حالم گرفته بود، همه که خوابیدن من بیدار موندم گریه کردم، خیلی از خدا خواستم. من به این سفر خیلی خیلی احتیاج داشتم. لازم بود یه مدت تنها باشم.(یه چراغ خواب دارم که شکل حرم امام رضا(ع) است.) یه بند سبز دور یکی از مناره هاش بستم و به خدا و امام رضا(ع)، امام علی(ع)، امام زمان(عج) ... گفتم که گذشتم و یه جورایی قبل از رفتن اسماعیلم رو ذبح کردم...
من اون شب گذشتم و ... درست فردا ظهر بهم زنگ زدن که چون وقت زیادی تا اعزام نداریم دنبال کارهای پاسپورت و سفرت باش ....
خدا به من همه چیز داده ولی نمی دونم چرا کمکم نمی کنه که قدر داده هاش رو بدونم ...
دعام کن.

ببخشید سرتو درد آوردم و خستت کردم...