هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و رنج می برد
از ایستادنش روی زمین
که سیاره را سنگین تر می کند ...
می خواهد بخار شود
بادکنکی شود
گره خورده با نخی
به انگشت کودکی ...
هنوز
به زندگی عادت نکرده است ...
وقتی شروع می کند به دویدن
بی آنکه از جغرافی
چیزی بداند
تمام زمین را
دور می زند
آنچنان تنگ
مرگ را در آغوش می فشارد
که گویی نخستین معشوقش را !
هنوز
به زندگی عادت نکرده است
و هر صبح
نگاه که می کند به من
گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...!
سعید عزیز
مدیر محترم تالارمهندسی
با سلام وعرض ادب
لطفا در خصوص مسدود بودن راههای سوء استفاده از مطالبی که در سایت درچ شده توسط ضد انقلاب ارشاد فرمائید واگر این امکان وچود دارد محبت فرمائید هر انجه نوشته شده پاک فرمائید با تشکر فراوان.
عزیزم من با اینکه از " اینتر " استفاده کردم ولی نتوانستم به درستی شعر را بیاورم که شما خوشبختانه تصحیح فرمودید اگر اشکالی وارد است بر نحوه ی تایپم بفرمایید ممنون می شوم