سوگل 2
پسندها
75

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون عزیزم... خیلی قشنگ بود... من این شعرو خیلی دوس دارم... (گل)


    بچه که بودم
    پیشانی ام سفید بود ...

    بابا
    به دبستان که رفتم آب داد !

    ما گلهای خندان شدیم و فرزندان ایران
    و دفتر های ما خط خطی ...

    بچه که بودی
    آسفالت بود و یک تکه گچ
    و خانه های از یک تا هشت ...

    بعد که باران می آمد
    و خط ها را می برد
    تکلیف ما سفید بود ...

    حالا بعد از این همه سال
    مشق هایم را نمی دانم
    پیشانی ام پر از خط ...!

    ابوالفضل پاشا
    سلام میشه لطفا به من رای بدید
    .
    .
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=151251&page=60
    .
    .
    سلام سوگلی عزیز :gol: اون آواتار کوچولوی اولی یادته ؟ می‌گفتی خیلی عسله ؟ الان یاد اون افتادم

    ممنونم ازت :gol:

    سوگلی، من نمی‌دونم چی باید بگم، امیدوارم روحشون شاد باشه :gol:

    :cry:

    خودت چطوری ؟ بهتری ؟
    سلام سارای عزیز

    من نمی‌دونم چی باید بگم، خیلی ناراحت شدم، خیلی
    امیدوارم جملات من باعث ناراحتی شما نشه

    روحشون شاد :gol:
    سارا جون تسلیت منو هم بپذیر...
    نمی دونم چی باید بگم فقط صبور باش.واقعا متاسف شدم وقتی شنیدم...
    خدا مامانت گلت رو برات نگه داره عزیزم...
    بازم تسلیت می گم.:gol::gol:
    سوگل جان منم تسلیت میگم. امیدوارم خداوند به شما و خانواده محترمتان صبر بده.
    و باقی عزیزانتونو براتون نگه داره.
    منم به تو هم باشگاهی عزیز تسلیت میگم ....میدونم اگه پدرتو دوست داشته باشی هیچ چیزی نمی تونه تورو در این غم تسکین بده ولی امیدوارم خداوند بهت صبر بده تا بتونی راحت تر با این قضیه کنار بیای و سعی کن انقد قوی باشی که پدرت بهت افتخار کنه!!!
    تسلیت ما را نیز پذیرا باش دوست عزیز!!!!
    سارا جونم تسليت ميگم عزيزم ... واقعا نميدونم چي بايد بگم ...:cry:
    من نميدونستم الان توي يه تاپيك ديدم ...


    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است
    و رنج می برد
    از ایستادنش روی زمین
    که سیاره را سنگین تر می کند ...

    می خواهد بخار شود
    بادکنکی شود
    گره خورده با نخی
    به انگشت کودکی ...

    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است ...
    وقتی شروع می کند به دویدن
    بی آنکه از جغرافی
    چیزی بداند
    تمام زمین را
    دور می زند
    آنچنان تنگ
    مرگ را در آغوش می فشارد
    که گویی نخستین معشوقش را !

    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است
    و هر صبح
    نگاه که می کند به من
    گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...!

    " شبنم آذر "
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا