محـسن ز
پسندها
7,181

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون از این که من رو با اونجا معرفی کردی
    خوشحال میشم تو هم نظرت رو در رابطه با نوشته هام بدی
    الان یک شعر جدید گذاشتم
    ممنون
    خیلی خوشحالم کردی چون نوشته خودم بود
    حالا واقعن خوب بود ؟؟؟؟؟
    سلام شب بخیر

    شکوفه انار می بارد
    زیر نور مهتاب دفتری سیاه می کنم
    پی خمیازه خورشید
    چه خیالی!
    ما همیشه کوچیک شماییم
    نه همشون درگیری خوب بود.
    دارم یه کاری شروع میکنم.دعا کنین برام .
    عکس گذاشتم تو صفحتون
    نمیدونم چرا باز نشده
    ببخشین من یه کم درگیر شدم این روزا یادم رفت جواب بدم.
    www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=1439123&posted=1#post1439123سلام من به رای شما نیاز دارم.من وحمایت کنید.
    سلام داداش بزرگه
    حالی از خواهر کوچیکتونم که نمیگیرین
    خوبین؟


    عمريست

    دريا...دريا...باران

    به خورد تو داده اند

    و تو

    هنوز جنگل نشده ای !

    وقتی سرنوشت تو: کوير است

    حتی آسمان هم

    در برنامه ی آتی

    اعتباری برای رویش تو تخصيص

    نمی دهد ...!!!


    فرشته مه نگار
    سلاااااااااام
    خووووووووووووبی ؟

    ممنونم عزیز
    لطف داری :gol:
    سلام محسن جان.خوبي؟
    نه خسته!
    ميگم نقض درست نيست؟؟
    اخه نوشته بودي نغز...:w05:
    :w30:


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
    سلام داداش محسن عزیز
    خواهش می کنم
    خب روزا که درگیر درس و مدرسه ام مجبورم شبا بیام


    دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...

    آرام آنها را ورق زد ...

    صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...

    کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !

    بادی وزید ...

    برگها به سرعت ورق خوردند ...

    مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...

    و او غرق در اوهام دنیا

    رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...


    ....


    خدایی دید ...

    نوری دید ...

    تسبیح... گل...پرنده...درخت...

    و حالا اشرف مخلوقات : انسان !

    اشرفی که کنار ادات ایمان

    گل...پرنده ... درخت

    احساس حقارت می کرد !


    ...


    باران بارید ...

    خاطراتش را شست و با خود برد !

    او ماند ...

    بغض ماند ...

    تنهایی ماند ...

    و

    نوری که در خاطراتش گم شد ...!


    NasibeH
    سلام بر آق محسن گل،خوبی؟خوشی؟
    عیدت مبارک باشه دوست جون
    خوش باشی و سلامت

    [IMG]
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا