قربونت...
یه خبری چیزی...............
تو که معلوم نیستی کجایی...!
خبری هم که نمیدی!
قاطیما...
منم زیاد سر نمیزنم!
تو این یکی دوروزه بیکار بودم,بیشتر سر زدم...
آره عزیزم...
یه 2هفته ای هست که اومدیم اینور...
زندگی همه جاش درسه عزیزم. ایراد نداره. پسش میدیم. یعنی پسش دادیم.
از این به بعد بیشتر به حرفهای بابا اهمیت بده. بابا که هیچ وقت بد تو رو نمی خواد.
نه عزیزم تنبل نیستی. اگه تنبل بودی این همه موفق نبودی.
تو درسها تو کارت تو ورزشت. تو یه قهرمان زرنگ هستی بابا.
برو به کارات برس.
منم میرم تا دوشنبه. شاد و پیروز باشی.
بابایی من کی بهت سرکوفت زدم. حالا دیگه مامان میخوای. مگه من خودم برات مادری نکردم؟ اصلا گذاشتم جای خالی مادر و احساس کنی؟ خودم نمی ذارم بهت آمپول بزنن. خوبه؟
اینجوری زحمتهای بابا رو قدر می دونی؟ اون همه شب بیداری؟ اون همه تنهایی که به خاطر شما به دوش کشیدم؟ [IMG] [IMG]
ولی خیلی ها هستن که از بوی پوست هندوانه و از ضربه زدن به اون می تونن بفهمن داخلش چه خبره. گهگاهی هم به شرط چاقو فروخته میشه. اما تو چشمات و بسته بودی به روی همه چیز.
باشه دلت قرص بوده. ولی می تونم بپرسم با این وضعیتی که داره چرا تا حالا عقبش انداختی. درسته که بالاخره خوب میشه. ولی هرچی عقبش بندازی هم خوب شدنش سخت تر میشه هم می تونه عوارض بدتری داشته باشه.
قربون چشمهای قشنگت برم مطمئن باش بابایی اگر دوستت نداشت انقدر اصرار نمی کرد .
اگر خواستی بری دکتر فقط مواظب باش .
به این پایینی هم بگو مواظب باشه سرما نخوره ها .
ملیسا جان خودم و کشتم که خودم ببرمش دکتر. هی تنبلی کرد. گفت می خوام برم تو باشگاه چرخ بزنم. زورم که بهش نمیرسه. پیر شدیم دیگه. اون جون و رمق گذشته ها رو نداریم.
ای بابا! ملیسا جان بچه هم بچه های قدیم.
این شاهپرک که هیچ وقت به حرف من گوش نمی کنه.
اون از قضیه ازدواجش، این هم از سلامتیش. دیگه من چی کار می تونم بکنم؟