از روز های زمستونی که مینوشتم٬سپید بود زمین!
روز رفتنت همه جا خاکستری بود..بی تاب و ساکت!..
آروم و لرزون!...
نگاهم بی هدف دنبال چیزی بود که دیدنش محال بود..
دستام بین دستات خودشون و غریبه دیدن وقتی زمانش رسید! ..
میبخشی که من:
روزهای سفید تورا با دستهای شکلاتیم بی هوا کثیف کردم؟
عاشقم من!
میبخشی که:
روز وداع به وسعت تمام قهقه هایِ شادِ کودکیم گریستم!؟
منِ بارانی هنوز هم خیال تورا داشتن را در سر دارد و افسوس زمان میگذرد..
تو قد کشیدی پسر و من روز به روز به دوران کودکی نزدیک میشوم...
تو فاصله گرفتی از من ا
ز خاطره ها!
از عشق من از عشق تو از عشق ما...
روزای عاشقی همه از یاد تو رفت!؟
نمیتونم باور کنم خاطره شدی!
میترسم یه روزی یه جایی!
میترسم از دوباره دیدنت..خسته ام از تظاهر به نخواستنت!
تو دوان دوان به سوی رویایت میدوی و من
شتابان از آینده فرار میکنم!
حرفای پوچ و بی معنی میزنم.! خودم هم خسته از من بودن!
روزگاري است همه عرض بدن مي
خواهند/ همه از دوست فقط چشم و دهن
مي خواهند/ ديو هستند ولي مثل پري
مي پوشند/ گرگ هايي که لباس پدري
مي پوشند/ آنچه ديدند به مقياس نظر
مي سنجند/ عشق ها را همه با دور کمر
مي سنجند/ خب طبيعي است که يک
روزه به پايان برسد/ عشق هايي که سر
پيچ خيابان برسد
منتظر لحظه اي هستم که در کنارت بنشينم سر رو شونه هايت بگذارم
از عشق تو.....
از داشتن تو...
اشک شوق ريزم ...
منتظر لحظه ي مقدس که تو را در اغوش بگيرم...
بوسه اي از سر عشق به تو تقديم کنم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هديه کنم...
گفتمش دل می خری؟ پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند! خنده کرد و دل زدستانم ربود. تا به خود بازآمدم، او رفته بود! دل زدستش روی خاک افتاده بود! جای پایش روی دل جامانده بود
آخر ای دوست نخواهی پرسید
که دل از دوری رویت چه کشید؟
سوخت در آتش و خاکستر شد
وعده های تو به دادش نرسید.
داغ ماتم شد و بر سینه نشست
اشک حسرت شد و بر خاک چکید
آن همه عهد فراموشت شد؟
چشم من روشن روی تو سپید
جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ای صبح امید؟
آخر این عشق مرا خواهد کشت
عاقبت داغ مرا خواهی دید...
سراغ از من نمی گیری گل نازم
نمی شناسی صدای کهنه ی سازم
نمی دونی مگه اینجا دلم تنگه
نمی بینی مگه با غصه دمسازم
سراغ از من نمی گیری,نگیر اما
فراموشم نکن هرگز, گل زیبا
دیر کردی و سحر بیدار است
با من شب زده برخاستنت را پویان
دیر کردی و سحر
قامت افراخته در مقدم روز
مژده آورده سپیدی را تا خانه تو
خسته جان آمده از راه دراز
گوش خوابانده به آوای تو باز
بر نمی اید از بام آوا
آتشین بال نمی اندازد سایه به ما
سرخ کاکل دگر امروز ندارد غوغا
آه افسوس
زیر دیوار سحرگاهی خفته است خروس
آرزو دارم شبي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را
ميرسد روزي كه بي من لحظه ها را سركني
ميرسد روزي كه مرگ عشق را باور كني
ميرسد روزي كه شبها در كنار عكس من
نامه هاي كهنه ام را مو به مو ازبر كني
زندگي مثل پيانو است ، دكمه هاي سياه براي غم ها و دكمه هاي سفيد براي شادي ها . اما زماني ميتوان آهنگ زيبايي نواخت كه دكمه هاي سفيد و سياه را با هم فشار دهي
برقص چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند عشق بورز چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای بخوان چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود زندگی کن چنانکه گویی بهشت روی زمین است