samira zibafar
پسندها
539

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • دوست داشتن عشق می آفریند و عشق صداقت ، چه خوب است عاشق باشیم تا هیچ وقت دروغ نگوییم .


    اعتماد به خدا بهاى هر چیز گرانبها است و نردبانى به سوى هر بلندایى .
    به زیبایی دلت ندیدم دل دیگر

    نگاه کن به رویای دلم

    که یک نظر کافیست

    شاد کن دل بی درمانم را

    فقط یک نگاه کافیست

    فقط یک نگاه از پس دیوار دلت

    به امید رویایی که هرگز نخواهد بود

    چشمانم را بستم به دنیای تو

    و گشودم دلی به رویای تو

    زمزمه می کردم با قلب بیمارم

    و در آن نجوای پنهان دیدم

    مست آن نگاهی بودم که هرگز مرا ندید

    خندان لبخندی بودم که برایم نخندید

    دیوانه دلی بودم که برایم نتپید

    و نسیمی بودم در دیار دلت

    که هرگز احساسش نکردی

    و حال چشمانم را باز می کنم

    به دنیایی که برایم امیدی ندارد

    و در پایان در این تنهایی مبهم

    آه می کشم و می بینم

    عاشق دلی بودم که معشوقه اش من نبودم

    و باز چشمانم را خواهم بست

    و با عمق وجود باز خواهم گفت :

    آه . . .
    mordam az dardo nemiyae be balinam hanoz
    marge khod mibinamo royat nemobinam hanoz
    bar lab amad jano raftand ashenayan az saram
    sham ra nazam k migeryad be balinam hanoz
    arezo mordo javani rafto eshgh az del goreikht
    ama gham nemigardad joda az jane meskinam hanoz
    سلام خانوم خشگله
    مرسي از متن هات گلم:gol:

    سميرا جون متولد چه ماهي هستي؟و اگه فضولي ندوني متولد چه سالي؟


    خنده هایم شکلاتی شده اند ... زیادی خالص ... تلخ !

    می دانی ، هوای بهشت به سرم زده است ...

    غمی که مرا فرا خواهد گرفت

    وقتی بوی گل هایش نفس هایم را آلوده باشند ...

    و من بغض خواهم کرد

    و غرق در لذت خواهم شد ...

    می گویند

    آدمی به خدا نزدیک است ...

    بسیار نزدیک ...

    هر گاه که اندوهگین باشد ...

    هرگاه به شدت اندوهگین باشد ...!
    (در ادامه)
    و اين بار منم

    كه خواهشانه فرياد مي زنم تا بيايي آهسته و آرام بيا

    همان گونه كه براي اولين بار آمدي

    بدون صدا فقط با يك نگاه

    خوب و آرام و زيبا

    براي اولين بار چه با ناز آمدي آن زمان كه نفرت در دلم خانه كرده بود

    و تو با آهسته آمدنت عشق را جايگزين اين كوير خالي كردي

    و من ندانستم . . .

    آهسته بيا كه مي خواهم آواي قامهايت را با موسيقي قلبم يكسان كنم

    اين بار من نگاههم را بر وجودت خواهم دوخت

    اين بار من لبانم را با گونه هايت همرنگ مي كنم ت

    و بيا تا من دستانم را با دستانت انس دهم

    آهسته قدمهايت را بر ساحل قلبم بگذار

    كه مي خواهم اين بار تو را به معراج ببرم

    تو را با فرشتگان آسمان همگام كرد

    و آواي صدايت را هماهنگ با نوازندگان بهشت جاودان كنم

    ولي اين بار . . .

    ولي اين بار تو بخوان و من بگريَم . . .

    بگريَم براي روزهاي فراموش شده

    براي شبهاي بي ستاره

    براي سالهاي بي كسي براي . . .

    تو بخوان و من همچنان بگريَم . .
    چقدر آرام و زيبا پا بر ساحل وجودم گذاشتي

    آن زمان كه من به فكر پوچي بودم

    آن زمان كه با ناز صدايم مي كردي و من در انديشه بي خيالي به سر مي بردم

    چقدر زيبا گلبرگ هاي وجودت را به گردنم مي آويختي

    و من در روياي گم شدن بودم

    نگاهت چه گرم بود

    زماني كه معناي نگاهت از گستاخي بيش نمي دانستم

    نوازش دستانت چه مهربان بود

    ولي نوازشش بر روي گونه هايم شلاقي بيش نبود

    بوسه هايت چه آتشين بود

    و من به فكر سردي آنها بر روي لبانم مي انديشيدم

    تو اين را دانستي و رفتي

    ولي با رفتنت آسمان قلبم به يكباره سياه و مبهم شد

    انگار در درونم چيزي فرو ريخت

    پوچ بودم ، پوچ تر شدم

    پائيز بودم زمستان شدم!

    آن زمان بود كه دانستم كه بدون تو هيچم . . .


    (ادامه دارد)
    در عوض توي چند تا از تاپيكهاي ادبيات شعر گذاشتم دوست داشتي يه سري بزن.البته اينايي رو كه واست فرستادم تو تاپيك نمي زارم.متن تكراري نمي بيني خيالت راحت....
    ok honey
    man kam am beram bekaram beresam
    saate 12 or 1 shayad 2bare connect sham
    take care
    bye 4 now
    نمي تونم واسه امروز بيشتر از اين واست شعر بزارم.مي ترسم يه روزي تموم بشن.پل احساس بشكنه.بيوفتيم تو رودخونه.
    امشب . . .

    باد بی جهت می وزد

    باران بی جهت می بارد

    رعد و برق بی جهت می زند

    معجزه ای خواهد شد

    می دانم . . .

    معجزه ای خواهد شد

    و باد و باران و رعد و برق را

    جهت خواهد داد

    همین امشب شاید . . .

    معجزه ای خواهد شد
    صدای قدم هایش را به خاطر دارم

    حتی گرمای نفسش را میشناسم

    هر ماه به دیدارم می آید

    آنقدر گریه می کند تا باران ببارد

    برایم یک شاخه گل می آورد

    یک شاخه مریم سپید

    گلهایش را وقتی که رفت بر می دارم

    لای دفتر شعرم می گذارم

    تمام شعرهای آن دفتر را برای او گفته ام

    دفترم بوی مریم می دهد

    او مرا مریم صدا می کرد

    ولی من نازنین بودم

    او عاشق مریم بود

    ولی من عاشق او بودم

    اکنون که بر سر قبرم مریم می آورد

    آهسته می گوید

    نازنین ... برایت مریم آوردم

    هنوز هم عاشق اویم

    و من درمیابم

    چه بیهوده عاشقش بودم

    و آن سنگ دل هنوز مریم را دوست می دارد
    هميشه ، وقتي

    هواي خودکشي به سرم ميزند

    طناب دار را روبروي پنجره مي بندم

    تا قبل از مردنم يک بار ديگر آسمان را ببينم

    يا لبه پنجره اي

    رو به خياباني مي ايستم

    که پياده روهايش پر از شمشادهاي جوان باشد

    يا مي روم مرگ موش با طعم ذغال اخته مي خرم

    ( هميشه ذغال اخته دوست داشته ام ! )

    از داروخانه اي معتبر

    و در چايي ام

    که نوشيدني مورد علاقه ام هست

    مي ريزم

    اما ، هربار

    پيش از آنکه کار را تمام کنم

    با گلوله اي که از جايي شليک نشده

    يا نيزه اي که کسي پرتابش نکرده

    به غير رمانتيک ترين شکل ممکن

    کشته مي شوم !
    احساس ميکنم

    دستانم ديگر به قدر کافي جوان نيستند

    نشان به آن نشان

    که روز هاي خوب

    آرام آرام

    از کف دستانم سُر ميخورند

    و پرت مي شوند به زمان هاي ماضي

    احساس ميکنم کمي از زندگي را کم آورده ام

    مثلا از ازل تا آغاز را !

    حالا هي تلقين کنم به خودم ماه و ستاره وآسمان و بهار را

    روزي عاقبت همه چيز، پاييز خواهد شد

    نه ؟ . . .

    من وحشت دارم . . .

    من که چيزي نميخواستم

    من که نميخواستم بهار ، هميشه باشد

    فقط ميخواستم

    گل سرخي که از دخترک سر چهار راه ميخرم

    تاآخر پاييز همان قدر قرمز بماند

    فقط ميخواستم دستانم به قدري جوان باشند

    که حتي اگر پير شدم

    بوي روزهاي خوب را لابلاي روزهايم پخش کنند

    همين

    من . . . فعلا . . . ميترسم . . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا