aftab
پسندها
618

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • نه !‌
    شکايت نکن
    کوه هم که باشد
    گاهي
    دم غروب که مي شود
    انگار دلش مي لرزد ...
    به خدا قسم
    اصلا انگار طور ديگري ست !‌
    انگار ايستاده مي افتد
    ايستاده مي گريد
    و ايستاده مي ميرد ...
    پس گلايه نکن !‌

    ...

    از تو چه پنهان
    با تمام بي پناهي ام
    گاهي ايستاده
    در پس همين وجود
    در پس همين خنده هاي سرد
    در پس همين گريه هاي گرم
    هي مي ميرم و زنده مي شوم !

    ...

    سخت است
    صبور باشي ...
    و در حجم اين سکوت
    نـفـسـت بنـد نيـايـد ...!
    به به سهلام به گلها خوبین ...
    نه گلم این چه حرفیه ...
    راستش اینجا کمتر میام شرمنده لطف شما هستیم ...
    لحظات زیبائی داشته باشی گلم ...
    نمبوی پاییز...

    رنگبرگهای صبح...

    رنگدانه باران...

    دانه ای در دلم می شکفد.:gol:

    "صفائیان "
    سلام از آشنایی با شما خوشبختم.منم معماری میخونم.سایتم رو ببین نظرت رو در مورد ماکتهائی که برای دانشجو ها ساختم بده البته هنوز کامل نشده.ممنون WWW.MAKETSHAFIEE.COM
    خدایا !
    مرا بیاموز
    دعا نم ، عمل کنم ، شجاع باشم.
    مرا بیاموز
    راه دشواری را بپیمایم
    که سرانجام به نوری بی پایان منتهی می شود.
    آنجا که "من" ناپدید می گردد ،
    و فقط "تو" بر جای می مانی.


    silenta
    سلام به دوست خوبم

    ------------------------------------------------------------------------------------------------------
    سلام به تمام دوستان

    هر کی این پیغام رو می خونه در صحتش شک نکند

    دوست من بعد عضویت در لینک موجود که برای یک سایت معتبر هست گوشی برنده برنده شد وداره الان

    http://www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=129082


    به چشم بر هم زدنی

    مادرم کودکی هایم را

    گذاشت پشت در!

    همه چیز شد خاطره ای

    برای روزهای مبادا!

    برای روزهای "یادش بخیر"

    " ای کاش"و...

    اما نه من دکتر شدم

    و نه تو خلبان !

    تنها یادگاری آن روزها

    همان تیله های سیاه زیر کمد است

    که وقتی در خانه تکانی عید

    پیدایشان می کردیم

    از شادی، هر بار بزرگتر می شدیم ...

    حالا اما ...

    آداب این بزرگ شدن، گاهی عذابم می دهد!

    بزرگ شدنی که یادم داد

    به آدمها لبخند بزنم

    حتی اگر دوستشان ندارم!

    یاد گرفتم،گریه نکنم

    و بلند بلند نخندم!

    فریاد نکشم،اخم نکنم و ...

    یادم داد، دروغ بگویم!

    ...

    چه احمقانه بزرگ می شویم!

    بزرگ شدنی که رسیدن ندارد ...

    بازی...حرف...خنده...سلام... ندارد!

    آنچه مانده فقط

    سایه ی سیاهی از من است

    بر دیوار "دوستت ندارم"!

    با اینکه من مثل بازیهای کودکی

    هنوز لباس سفید بر تن دارم ...


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي
    گفتم شاید استراحت میکنید .....
    خوب بخونید برا امتحاناتون ......


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
    چرااااااااااااااا آیا ؟
    تنهایی زیاد هم چیز بدی نیست دوست من ...

    آفتاب باش
    که اگر خواستی بر کسی نتابی ...
    نتوانی
    تو هم که دیگه آفتاب هستی:heart:


    سعادت در تنهایی از راه می رسد ،
    ابدا قائم به پیوند نیست .
    زمانی به در می کوبد که در تنهایی مطلق هستی ،
    و در این تنهایی شادی و مسرور.:gol::gol:
    " اوشو "
    و اگر می خواهید خدا را بشناسید در پی کشف رازها نباشید
    بلکه به گرداگرد خویش نگاه کنید ؛
    او را خواهید دید که با کودکانتان سرگرم بازی است .
    و به آسمان بنگرید ؛
    او را خواهید دید که در میان ابرها گام بر می دارد ،
    در حالیکه دستهایش را در آذرخش دراز کرده است و در باران پایین می آید ،
    او را خواهید دید که در گلها می خندد ، آنگاه به پا می خیزد و در لابلای درختان ، دستانش را برای شما تکان می دهد.:gol:
    " جبران خلیل جبران "


    خدا را در آغوش کشیدم ...

    خدا زیاد هم بزرگ نیست

    خدا در آغوش من جا می شود ...

    شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است !

    خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه مست می شوم ...

    خدا یک بار به من گفت:

    تو گناهکار مهربانی هستی !

    و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند ...

    و به یاد می آورم که او خداست و می بخشد ...!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا