soudabe
پسندها
853

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نه هنوز سرد نشده یه جورایی هنوز با همون لباساس تابستونه میگردیم فقط یه کم شب هوا سرد میشه
    اونجا هوا خیلی سرده؟


    آدم ها مي ­آيند

    زندگي مي­ کنند

    مي­ ميرند

    و مي­ روند

    اما ...

    فاجعه­ ي زندگي تو

    آن هنگام آغاز مي­ شود

    که آدمي مي­ ميرد

    اما

    نمي رود !

    مي­ ماند ...

    و نبودنش در بودن تو

    چنان ته­ نشين مي شود

    که تو مي­ ميري در حالي که زنده­ اي

    و او زنده مي­ شود در حالي که مرده است ...!

    آزاده طاهائي


    ...وقتی بزرگ میشی ، قدت کوتاه میشه ، آسمون بالا می ره و تو دیگه دستت به ابرها نمی رسه و برات مهم نیست که توی کوچه پس کوچه های پشت ابرها ستاره ها چی بازی می کنند .اونا اونقدر دورند که تو حتی لبخندشونم نمی بینی و ماه - همبازی قدیم تو - اونقدر کمرنگ میشه که اگه تموم شب رو هم دنبالش بگردی پیداش نمی کنی ...

    وقتی بزرگ میشی ، دور قلبت سیم خاردار می کشی و در مراسم تدفین درختها شرکت می کنی و فاتحۀ تموم آوازها و پرنده ها رو می خونی و یه روز یادت می افته که تو سالهاست چشمهات رو گم کردی و دستات رو در کوچه های کودکی جا گذاشتی. اون روز دیگه خیلی دیر شده ...

    فردای اون روز تو رو به خاک می دهند و می گویند : " خیلی بزرگ بود " ...

    .

    .

    .

    ولی تو هنوز جا داری تا خیلی بزرگ بشی ، پس بیا و خجالت نکش و نترس ...!


    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده هایی که آوازهای نقره ای می خونند دست تکون بدی ...

    وقتی بزرگ میشی ، خجالت می کشی دلت برای جوجه قمری هایی که مادرشون برنگشته شور بزنه. فکر می کنی آبروت میره اگه یه روز مردم - همونهایی که خیلی بزرگ شده اند - دلشوره های قلبت رو ببینند و به تو بخندند ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه خجالت می کشی پروانه های مرده ات رو خاک کنی براشون مراسم بگیری و برای پرپر شدن گلت گریه کنی ...

    وقتی بزرگ میشی، خجالت می کشی به دیگران بگی که صدای قلب انار کوچولو رو میشنوی و عروسی سیب قرمز و زرد رو دیدی و تازه کلی براشون رقصیده ای ...

    وقتی بزرگ میشی ، دیگه نمی ترسی که نکنه فردا صبح خورشید نیاد ، حتی دلت نمی خواد پشت کوهها سرک بکشی و خونه خورشید رو از نزدیک ببینی ...

    دیگه دعا نمی کنی برای آسمون که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می رسید و اشکای آسمون رو پاک می کردی ...
    سلام ای اجی دلم گرفتهوشکسته.شمادیگه نشکن دلموبخدااهم میگیره دامنتو...


    سبک
    و پیاور آور
    ای قاصدک من!!!
    زمانیکه اوج گرفتی
    به آن بالا بالاهای دست نیافتنی...
    زمانیکه نزدیک دوست رسیدی
    برسان سلامم را به آنکه همین نزدیکی هاست
    اما برای دیدنش باید اوج گرفت
    به آن بالاها
    تا آسمان
    تا خدا:gol:
    باشگاه مهندسان ایران > بخش فرهنگی > تالار اسلام و قرآن [IMG] ****<< جلسه هفتگی قرائت قرآن باشگاه مهندسان ایران >>****
    بازرگانی بین الملل
    هر چی هم سرچ میکنم چرت و پرت تحویلم میده
    فعلا از شما پروژه نخواستن؟
    در رابطه با شکاف طبقاتی امریکا
    چهارشنبه باید ارائه بدم:(
    مرسی گلم
    آره خدا رو شکر خیلی بهتره
    مامان جون خودت خوبه؟
    قربونت برم گلم
    چند روزی بود به خاطر پروژه ام نمیومدم
    دلم برات یه ذره شده بود
    خوبی؟
    سلام اجی اون قدیم ندیمابیشترهوای داداشیتوداشتی حالاچی شده من نمیدونم...
    نه بابا ناراحت نمیشم اگه کسی درس بخواد بخونه میهونه هر جا باشه مهم نی
    من تموم کردم بابا میدونی اداره برق کل تهران ما برنامشو نوشتیم ارشد همکلاسی ما قبول شده امیرکبیر این چی میگه؟خیلی شدید ناراحت شدم
    همون پست شرمندگی و اینا تو هم نظر دادی ها یادت اومد؟
    سلام خوبی سودابه جان؟این تاپیک پیام نور هی منو عذاب میده عجبا نویسنده این کیه؟
    من رفتم انگلیس رو تشویق کنم ( شبکه 3 )
    شب خوبی داشته باشی، خوشحال شدم :gol:
    به سلام و علیکم بر کاربر فعال مدیریت
    خوووووووووووبی ؟

    چه خبرا ؟ کم پیدایی هااا


    خدا را در آغوش کشیدم ...

    خدا زیاد هم بزرگ نیست

    خدا در آغوش من جا می شود ...

    شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است !

    خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه مست می شوم ...

    خدا یک بار به من گفت:

    تو گناهکار مهربانی هستی !

    و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند ...

    و به یاد می آورم که او خداست و می بخشد ...!


    دنیای ما چون بازیِ تاب است
    وقتی به اوج میرسیم یادمان میرود که چگونه رسیدیم
    دلمان تنگ میشود
    بر میگردیم
    تا او را ببینیم
    اما دریغ وقتی دیدیمش
    دلمان برای اوج تنگ میشود
    عجب دنیایی است
    همه اش دلتنگی است


    دوست دارم کسی پیدا شود برایم حرف های خوب بزند ...

    قصه های خوب بگوید ...

    دوست دارم دست هایش بوی خدا بدهد ...

    خنده اش مرا یاد زندگی بیندازد !

    زندگی اش مرا یاد چیزهای خوب بیندازد ...

    یاد بچگی ام بیفتم ...

    دوست دارم بچگی ام را بغل کنم ...

    .

    .

    .

    دوست دارم کسی پیدا شود برایم قصه های خوب بگوید ...!
    چه دردی است در میان جمع بودن
    ولی درگوشه ای تنها نشستن
    برای دیگران چون کوه بودن
    ولی در چشم خود آرام شکستن
    برای هر لبی شعری سرودن
    ولی لبهای خود همواره بستن
    به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
    ولی در بطن خود غوغا نشستن
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا