sayna
پسندها
130

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام!
    خوبی؟
    خوش میگذره؟؟؟
    راستی!
    رای گیری شروع شده!!!
    بیا رای بده!
    به دوستات هم بگو که رای بدن!
    نظر سنجي : بهترين آواتار را چه كسي دارد؟
    مرسی
    سلام عزیز دلم
    خوبی؟
    ممنون که به یادم بودی:redface:
    برات آرزوی بهترین ها رو میکنم:gol::gol::gol:
    مراقبتو سفت سفت بچسپ :surprised::D:gol::gol:
    سلام اون کار که میگی بدرد خودت میخوره:mad: من فامیلای به این خوبی دارم کارو میخوام چی کار؟:smile: تو به فکر خودت باش:biggrin: دیگه فعلا به پول نیاز ندارم گلم;)


    خدا را در آغوش کشیدم ...

    خدا زیاد هم بزرگ نیست

    خدا در آغوش من جا می شود ...

    شاید هم آغوش من خیلی بزرگ است !

    خدا پیشانی مرا می بوسد و من از لذت این بوسه مست می شوم ...

    خدا یک بار به من گفت:

    تو گناهکار مهربانی هستی !

    و من خوب می دانم که گناهان من چقدر غیر قابل بخششند ...

    و به یاد می آورم که او خداست و می بخشد ...!


    من دختری بودم

    تنها در دنیای خودم

    آروزیم خانه ای بود در بین درختان ...

    من یک رویا داشتم

    که از بلندترین نقطه پرواز کنم !

    ...

    میان برگها قدم زدم

    و از خدا پرسیدم

    من کجا هستم ؟!

    ...

    ستاره ها به من لبخند زدند

    و خدا با خیالی آرام به من گفت

    در من ...

    ...

    حالا که زمان گذشته است

    و خاکستری شده ام

    آماده ام تا

    از بالاترین نقطه پرواز کنم

    ...

    وحالا میفهمم خدا به من چه گفت ...!
    سلام عزیزم .خوبی؟آره جمعه شمالم.از خوشحالی روحم داره parvazمی کنه.خیلی خوشحالم که قراره بیام تو هوای شمال نفس بکشم.


    در ابتدای زمین

    کنار آسمان نشستیم

    و دعا کردیم

    شاید ...

    تمام آرزوهایمان

    باران شود ...

    ندانستیم

    تمام خاکسترمان را

    آب خواهد برد

    .

    .

    .

    با چشمهایی سرخ و سنگین

    به آرزوهای دور و دراز خوابهای کودکیمان

    نگاه می کنیم ...

    و بی هیچ قصه ای

    به خواب می رویم ...!


    بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم

    به تک تک شاخه های درخت خیالمان !

    نگاه هایمان را گره بزنیم

    به آبی بی کران آسمان

    و دست هایمان را ، به هم ...

    بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !

    و پاک کنیم

    رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !

    چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!

    تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید

    زیر چتر خیال می خوابیم ...

    کودکانه و بی خبر ...!


    نیلوفر


    امروز دیدم ...

    فهمیدم

    چقدر ...

    چقدر زیباست ...

    انعکاس آسمان بر روی زمین خیس از باران ...

    آسمانی سربی ...

    خاکستری های متفاوت ...

    و چشمانی که نیاز به بالا نگریستن نداشت ...

    باران که می بارد تو همیشه می آیی ...

    انعکاس زندگی همین دور و برهاست

    نگاه کن شکوه زندگی را ...

    خدا همین جاست ...!
    کاش می دانستی
    کاش چشمانت کمی هم می دید
    کاش تمام آنچه را که باید می دیدی، می دیدی
    آن وقت می فهمیدی که در گوشه ای از تمام انچه که باید ببینی، نگاهی هست که به امید نگاه سرد تو زمستانش فرا رسیده است
    اما حیف که چشمانت هیچ وقت خوب نمی بینند. کاش عینکی تازه بخری!:biggrin:
    اما به من نمیگه ها :surprised::eek: جای تعجبه :surprised:
    باشه میگم نگه اما بگه چی؟:surprised::D


    خوب یادم هست از بهشت که آمدم

    تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم ...

    اما زمین تیره بود و سخت !

    دامنم به سختی اش گرفت و دستم به تیرگی اش

    و من هر روز ذره ذره سخت تر شدم ...

    من سنگ شدم !

    دیگر نور از من نمی گذرد ...

    حالا تنها یادگاری ام از بهشت، اشک است ...

    نمی بارم چون می ترسم بعد از آن، سنگ ریزه ببارم !!!


    برای نزدیک شدن به تو به کلمه ها احتیاجی ندارم و منت جاده ها را نمی کشم... می دانم اگر دستهایم خالی از دانه های اشک و تسبیح هم باشد به حرف هایم گوش می دهی و مرا از نیایش محروم نمی کنی ...
    آنقدر ابرها را می شمارم تا به مرزهای مقدس گریه برسم ...
    آنقدر تو را صدا می کنم تا دروازه های ملکوت به رویم باز شوند ...
    بی تو قدم زدن در زیر باران زیبا نیست ...
    بی تو آسمان را باید مچاله کرد و دور انداخت !
    بی تو قطار ها در شب گم می شوند و به ایستگاه صبح نمی رسند ...
    .
    .
    .
    بی تو هیچ کسی عاشق نمی شود ...!
    سلام خانم مهندس :smile:
    هستیم! کم تر اینجا سر میزنم! اون Pm که سه هفته پیش دادین رو جواب دادن 3-4 خط نوشتم! :d ولی نمی دونم چی شد نرسید به مقصد! :d شما چه خبر؟ می بینم که مخفی میایید میرید! :cool:


    خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ...

    خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد !

    چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد !

    درد هایم هم همینطور ...

    به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف

    و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد !

    خدا قبول نکرد ...

    گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد !

    اگر بخواهی،

    درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم !

    همه را با هم ...

    من قبول نکردم ...

    سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ...

    .

    .

    .
    نفس می کشم و خدا هم هست ...!


    از نور آموختم ؛

    كه سكوت كنم ...

    و از سكوت ؛

    كه پذيرا باشم ...

    راهی طولانی در پيش است ...!


    کسی می گوید آری
    به تولد من
    به زندگی ام
    به بودنم
    به ضعفم
    نا توانی ام
    مرگم

    ...

    کسی میگوید آری
    به من
    به تو

    ...

    و از انتظار طولانی شدن شنیدن پاسخ من
    شنیدن پاسخ تو
    خسته نمی شود ...!
    چی میگی تو جوجه!!!!!!!!!
    دیدم کسی نیست اینجا رفتم...اون طرفم که قاطی کرده..همش error میده!!!!!!!!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا