سلام وحیدجان..خوبی؟ووووووای خیلی خوبی بود وحید..حتما شبا برو..انشالا هفته ی دیگه بریم..بچه ها خوب..مودب..قشنگ..تمیز..خیلی آرامش بخش بود..جات خیلی خالی بود..کلی هم ما رو تحویل میگیرن
اهان فهمیدم!!آتوسا و الهه اونجا ولت کردن که برای خودت بچرخی..بچه ها هم وقتی دیدنت رو ترش کردن..حتما معرفیت نکردن به بچه ها!!!اونا هم با غریبه ها گرم نمیگیرن!! :دی
خب پس به 6.30 میرسیدی..بهونه آوردی نیومدی..دفعه ی بعدی خودم پس کله ت رو میگیرم میبرمت!!
با کدوم بچه ها رفتی خب؟مثلا بچه ا مهران رو میبینن مثل این گربه ها میشن که روشون آب میریزی..ولی من رو ببینن خب یخشون باز میشه میخندن..اونجوری خوش میگذره بهت..:دی
آره چهارشنبه رفتیم تو نبودی..میگم مگه تو تا ساعت چند کار میکنی؟؟؟بابا ما 6.30 قرارمون بود!!که تا رفتیم تو 7 و خورده ای شده بود!!کارت چیه که میری ماهشهر؟هان هان؟؟فضول هم خودتی!!
بهله به شدت خوش میگذره...چرا نیومدی شیرخوارگاه؟؟بیا یه بار با من بریم ببین چقدر این بچه ها خوش برخوردن!!جدی میگم.. خیلی خوبه...دلم انقدر براشون تنگ شده بود..کم مونده بود بگیرم بخورمشون وحید!!!!از پشت میله ها ففشارشون میدادم میچلوندم صورتشون رو...همه ش میترسیدم این بهیارها دعوام کنن!! :دی
به خدا جدی میگم بیا با ماها بریم خوبه..من این هفته به امید خدا حتما میرم...تو نمیدونم چه شکلی رفتی که دلت تنگ نمیشه...بیا با هم بریم ببرم چند تا دخمل خوب بهت معرفی کنم..تو اصلا آرام رو دیدی؟یه شکم چاخیییییییییییییییی داره خدا میدونه...:دی
وحید تو چرا این جوری کردی خودت رو!؟؟! :دی
من داشتم فکر میکردم خدایا این پسره کیه چرا به مهران گفته راستی من وحیدم!!ما یه عالمه ئحید داریم این کدومشونه..نگو وحید خودمونه باباااااااااااااااااااااااااااا!!!خوبی؟!؟!راستی برم بهت اخطارهات رو بدم..یادم رفته بود!!صبر کن الان برات وارنینگ میاد! :دی!!