aftab
پسندها
618

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • دنیای ما چون بازیِ تاب است
    وقتی به اوج میرسیم یادمان میرود که چگونه رسیدیم
    دلمان تنگ میشود
    بر میگردیم
    تا او را ببینیم
    اما دریغ وقتی دیدیمش
    دلمان برای اوج تنگ میشود
    عجب دنیایی است
    همه اش دلتنگی است


    دوست دارم کسی پیدا شود برایم حرف های خوب بزند ...

    قصه های خوب بگوید ...

    دوست دارم دست هایش بوی خدا بدهد ...

    خنده اش مرا یاد زندگی بیندازد !

    زندگی اش مرا یاد چیزهای خوب بیندازد ...

    یاد بچگی ام بیفتم ...

    دوست دارم بچگی ام را بغل کنم ...

    .

    .

    .

    دوست دارم کسی پیدا شود برایم قصه های خوب بگوید ...!


    من دختری بودم

    تنها در دنیای خودم

    آروزیم خانه ای بود در بین درختان ...

    من یک رویا داشتم

    که از بلندترین نقطه پرواز کنم !

    ...

    میان برگها قدم زدم

    و از خدا پرسیدم

    من کجا هستم ؟!

    ...

    ستاره ها به من لبخند زدند

    و خدا با خیالی آرام به من گفت

    در من ...

    ...

    حالا که زمان گذشته است

    و خاکستری شده ام

    آماده ام تا

    از بالاترین نقطه پرواز کنم

    ...

    وحالا میفهمم خدا به من چه گفت ...!
    همیشه فکر می کردم سکوت ماهی ها از رضایتشان است اما اینبار می گویم از سرنوشت مبهم زندگی شان سکوت کرده اند.در اعماق اقیانوس چقدر فاصله برای رسیدن به خداست . حرف ماهی کوچک از تنگ کوچک قلب چه خواهد بود . اشک ماهی قرمز حوض امام زاده حسین کی به گوش معبودش می رسد هنگام اذان هنگام غروب ... آری سکوت ماهی سرشار از ناگفته هاست.


    در ابتدای زمین

    کنار آسمان نشستیم

    و دعا کردیم

    شاید ...

    تمام آرزوهایمان

    باران شود ...

    ندانستیم

    تمام خاکسترمان را

    آب خواهد برد

    .

    .

    .

    با چشمهایی سرخ و سنگین

    به آرزوهای دور و دراز خوابهای کودکیمان

    نگاه می کنیم ...

    و بی هیچ قصه ای

    به خواب می رویم ...!
    یه شکل تازه ای بکش که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه
    یه شعر تازه ای بگو که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه
    یه چیز تازه ای بخون که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه

    تو هم به کاری دست بزن -
    تو هم تو دنیای بزرگ
    یه چیزی یادگار بذار
    که نو باشه ؛
    اگه اونقدا-م خوب نباشه..... :gol:
    " شل سیلورستاین "
    [IMG]


    خاطرات کودکي من ... کودکي تو ...

    خوشبختي را

    به رنگ ديروزها

    ترسيم کرده اند ...

    روزها چه زود گذشت ...

    و ما چه ساده گم شديم ...!


    در زندگی لحظاتی هست

    غرق شان که باشی

    نه می بینی و نه دیده می شوی !

    نه باران خیس می بارد

    نه زمین سرگردان خودش است ...

    نه سیب ممنوع است و نه گندم

    .

    .

    .

    لحظاتی که می شود دور از چشم دنیا

    با تنهایی عشق بازی کرد !

    لحظاتی که خدا از تنهایی زاده می شود ...!
    تازه یاد گرفتن تا یه چیزی میشه تلفنای همراهو قطع میکنن اگه احساس خطر کنن ممکنه آب و برقم قطع کنن ازشون بعید نیست:D
    آره عزیزم میدونم. امروز از همیشه بدتر شده

    یه عالمه بوس:heart:


    خوشحالم !

    لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

    چگونه بگویم ؟!

    دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

    دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

    چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

    دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

    و روحم ... شوق پرواز دارد !

    همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

    و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!
    چگونه خانواده خود را خوشبخت كنيم؟؟؟ ( حتما بخونید 100% )


    بیا کودکانه و بی خبر امید ببندیم

    به تک تک شاخه های درخت خیالمان !

    نگاه هایمان را گره بزنیم

    به آبی بی کران آسمان

    و دست هایمان را ، به هم ...

    بیا ساز بزنیم ، تا روزگار بی وقفه برقصد برایمان !

    و پاک کنیم

    رد پای تمامی این رهگذران مضطرب را !

    چه فرقی می کند خوب ِ من ؟!

    تا آن هنگام که این باران دلتنگی بند بیاید

    زیر چتر خیال می خوابیم ...

    کودکانه و بی خبر ...!


    نیلوفر
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا