soheil wolf
پسندها
10

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شب را دوست دارم بخاطر تاريکی....
    تاريکی را دوست دارم بخاطر تنهايی...
    تنهايی را دوست دارم بخاطر فکر کردن ...
    فکر کردن را دوست دارم بخاطر تو...
    تو را دوست دارم بخاطر چشمانت...
    چشمانت را دوست دارم
    بخاطر قطرات اشکی که ميدانم بر سر مزارم خواهی ريخت


    وقتی خدا غمگین می شود

    و راه می رود

    از جای پاهایش " پاییز " می روید ...


    رها یوسف نژاد


    می خواهم راه بروم ...

    سوت بزنم ...

    دور شوم

    کمی از این همه صندلی های پر دود ...

    کمی از این همه چشم و عینک های سیاه ...

    می خواهم در ماه ترین

    ایستگاه زمین

    گریه کنم ...!


    هیوا مسیح


    تجربه ی مبدا را به اختیار من گذاشتی

    اما ایمان دارم که برای مقصد تنها نیستم ...

    هنوز قدم اول را پس از سالها یاد نگرفته ام ... هنوز زمین می خورم !

    .

    .

    .

    می دانم برای قدم دوم دستم را خواهی گرفت تا مقصد ...!


    در آسمان

    دو چيز افسونم مي کند !

    آبي بي کران

    و خدا ...

    آن را مي بينم

    و مي دانم که نيست ...

    او را نمي بينم

    و مي دانم که هست ...!


    واهه آرمن
    نميدونم چي بگم سهيل جان الان متني كه گذاشتي رو خوندم...فقط ميتونم بگم كه وقتي اينجوري صحبت ميكني خييلي دلم ميگيره...
    ناپلئون :

    نا امیدی اولین قدمی است که شخص به سوی گور بر می دارد.

    .
    silenta
    بله اصلا هرجا که من و آجیم با هم باشیم دپرسی و افسردگی معنی نداره:redface::w31:
    فكر كنم آجي تو نبودي دپرس شده
    دلش براي آجي ته تغاريش تنگ شده بود
    یروزی از همین روزا میرم یه جای بی نشون یجا که پیدام نکنین بشم واستون بلای جون شما میدونین دستای من سرده بدونه دستای اون چشمای من مونده به در با تنهایم سر میکنم گاهی به یاده خنده هاش گونه هامو تر میکنم باید برم اینجا وفا نداره خاطرهام حتی واسم صفا نداره باید برم تنها باشم تا ابره چشمام به باره من که دیگه حوصله خودمم ندارم تو این شبا که بی کسم بازم با هام بازی میکنین
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا