اهورا25
پسندها
486

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون از لطفی که به من دارین
    ولی راه زیادی مونده تا یه مهندس بشم

    ( متاسفانه فقط دارم مدرک می‌گیرم، اطلاعات صنعتیم ضعیفه :cry:
    امیدوارم در آینده بتونم این اطلاعات رو قوی کنم )

    خوشحال شدم اهورا جون
    من برم یه لیوان چایی + درس

    عصرتون قشنگ :gol:
    سلااااااام عسل خانومی
    خوبی خانوم مهندس ؟
    قربوون شما، ممنونم :gol:

    مرسی یادی از ما کردی

    حالا اسمتون عسله یا عسل خانومه مامان سایه هستی ؟


    برای نزدیک شدن به تو به کلمه ها احتیاجی ندارم و منت جاده ها را نمی کشم... می دانم اگر دستهایم خالی از دانه های اشک و تسبیح هم باشد به حرف هایم گوش می دهی و مرا از نیایش محروم نمی کنی ...
    آنقدر ابرها را می شمارم تا به مرزهای مقدس گریه برسم ...
    آنقدر تو را صدا می کنم تا دروازه های ملکوت به رویم باز شوند ...
    بی تو قدم زدن در زیر باران زیبا نیست ...
    بی تو آسمان را باید مچاله کرد و دور انداخت !
    بی تو قطار ها در شب گم می شوند و به ایستگاه صبح نمی رسند ...
    .
    .
    .
    بی تو هیچ کسی عاشق نمی شود ...!


    خستگی هایم را با خدا قسمت کرده ام ...

    خدا قبول کرده است، سهم بزرگتری از خستگی هایم را برای خودش بردارد !

    چون من کوچکترم،کمترش برای من باشد !

    درد هایم هم همینطور ...

    به خدا گفتم که من کوچکم و ضعیف

    و خواستم درد ها و خستگی هایم را، همه اش را بدهم برای خدا باشد !

    خدا قبول نکرد ...

    گفت آدم زنده ی بی درد وجود ندارد !

    اگر بخواهی،

    درد ها و همه ی خستگی هایت را،با زندگی ات ازت می گیرم !

    همه را با هم ...

    من قبول نکردم ...

    سهمی از درد ها و سهمی ازخستگی هایم و همه ی زندگی ام را نگه داشتم ...

    .

    .

    .
    نفس می کشم و خدا هم هست ...!


    از نور آموختم ؛

    كه سكوت كنم ...

    و از سكوت ؛

    كه پذيرا باشم ...

    راهی طولانی در پيش است ...!
    سلام دوست مهربونم .
    مرسی از اینکه لطف دارید به من .
    چشم در اولین فرصت رمانها را به روز خواهم کرد.
    sلام اهورا جان
    خوبی؟
    با روزگار چیکار میکنی ؟
    ببخشید دیر شد .
    امشب خونه ام . تا 1 ساعت دیگه مقاله رو آماده می کنم .
    اگه تونستی همین امشب بیا تو تاپیک بذارش .
    سلام عزيزدلم ...تو خوبي خانومم...همدلي . همصحبتي ...غمگساري...
    اميدوارم هميشه دلت شاد و پر اميد باشه گلم.
    سلام اهورا25 جان.
    اگه وقت کردی یک سری به
    بخش عمومی> تالار گفتگوی ازاد>ایران در زمان باستان و حال
    بزن و نظرت را بگو.
    ممنونم از شما.
    در کوچه های تاریک با سایه ی خود پرسه میزنم
    و به سوی تو می آیم
    به سوی تو ای هستی ترین هستی


    حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود ... تا باز به آغاز می رسم !

    می میرم ، دوباره زنده ام می کند ...

    ایمان می آورم ، می جنگم ، می میرم !

    می نویسم ، خط می زنم ...

    خط خوردگی هایم را حفظم ، می نویسم !

    فریاد می زنم ، می گریزم ، می گریزانم ...

    ضجه می زنم که بازگرد، باز طغیان می کنم !

    خدا می سازم ، توبه می کنم ، سجده می کنم ...

    در سجده به مامنم کافر می شوم ، بی خدا می شوم ...

    .

    .

    .

    از این همه تکرار حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود تا به آغاز می رسم ...!


    ستاره
    بر سر سفره ی احساس اگر جایی بود , سخن ساده ی تبریک مرا جا بدهید
    اهورا جان ..
    هر وقت اومدی واسه پروژه سربازخونه یه خبری بهم بده ..
    مرسی خانومی :w30:
    بچه ها فعلا اتحادتونو نشون بدید
    به این نیاز داریم
    همه بیان اینجا تا تصمیماتمون یکدست باشه


    وقتی حسرت ها حتی جای دل تنگی ها را هم می گیرد ...

    وقتی روزگار سرد است ...

    وقتی روز به آفتاب التماس می کند ...

    وقتی شب به مهتاب وعده ای جز تاریکی نمی دهد، نمی تواند که بدهد !

    وقتی همه چیز به هم ریخته است !

    وقتی روزگار هیچ وقت آن طور که می خواهی پیش نمی رود ...

    وقتی آواز گنجشک ها هم این جا شنیده نمی شود ...

    وقتی ما در آنیم (لحظه) ولی برگ های طلایی پاییز به سرعت ثانیه های عمرمان یکی یکی از خاطرات درخت پاک می شوند ...

    .

    .

    .

    آن قدر برای رسیدن می رویم که در آخر می بینیم او در همین نزدیکی هاست ......


    ...و در آن شب مهتابی
    هنگامی که شب چون روز روشن بود
    و غوکان و جیرجیرکان به شادی و آواز پرداخته بودند
    من نیز با صدای خش خش برگ های پاییزی
    تو را میخواندم ای تنهاترین همدم من
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا