pishi khogshel
پسندها
27

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • چشم که گشود ...

    دلتنگ خانه بهشتی خود شد

    و گریست ...

    دستی پاهایش را گرفت

    چرخاند ...

    تا دنیای وارونه ما را ببیند

    و یاد بگیرد

    که دنیای ما

    با آنچه در بهشت کوچک خود

    آموخته بود

    فرق دارد ...!
    سلام نادیا جان.حالت خوبه؟روزت مبارک عزیز دلم.:دی


    همیشه یک چیزی کم می آوریم !

    همواره قدمی برای گذاشتن باقی می ماند

    که قدمی بر داریم ...

    همیشه کاملا نمی رسیم ...

    فقط فکر می کنیم که رسیده ایم !

    همیشه یک نفر هست

    که خواهد آمد ...

    که نمی شناسیم کیست !

    فقط حسش می کنیم ...

    در دلمان ...

    همیشه جای خالی کسی

    اذیتمان می کند ...!
    در کوچه های تاریک با سایه ی خود پرسه میزنم
    و به سوی تو می آیم
    به سوی تو ای هستی ترین هستی


    حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود ... تا باز به آغاز می رسم !

    می میرم ، دوباره زنده ام می کند ...

    ایمان می آورم ، می جنگم ، می میرم !

    می نویسم ، خط می زنم ...

    خط خوردگی هایم را حفظم ، می نویسم !

    فریاد می زنم ، می گریزم ، می گریزانم ...

    ضجه می زنم که بازگرد، باز طغیان می کنم !

    خدا می سازم ، توبه می کنم ، سجده می کنم ...

    در سجده به مامنم کافر می شوم ، بی خدا می شوم ...

    .

    .

    .

    از این همه تکرار حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود تا به آغاز می رسم ...!


    ستاره
    سیلااااااااااام پیشیهه :D
    خوووبی ؟

    ممنونم
    سلامتی
    امن و امان هست، دنیاست دیگه
    میگذره

    :gol:

    درس میخونی ؟


    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    .

    .

    .

    خدايا اما به‌ ما برگردان، آن‌ معجون‌ تلخ، آن‌ اكسير مقدس، آن‌ صبر قشنگ‌ را ...
    طعمش‌ تلخ‌ بود. تلخي‌اش‌ را دوست‌ نداشتيم...نمي‌دانستيم‌ كه‌ دواست. دواي‌ تلخ‌ترين‌ دردها...نمي‌دانستيم‌ معجون‌ است! معجونِ‌ انسان‌ شدن...گمش‌ كرديم. شيطان‌ از دستمان‌ دزديد! بي‌طاقت‌ شديم‌ و ناآرام. دهانمان‌ بوي‌ شكايت‌ گرفت‌ و گلايه...‌

    و تازه‌ فهميديم‌ نام‌ آن‌ اكسير مقدس، نام‌ آنچه‌ از دستش‌ داديم، «صبر» بود...

    ديگر عزم‌ آهني‌ و طاقت‌ فولادي‌ نداريم، ديگر پاي‌ ماندن‌ و شانه‌ سنگي‌ نداريم. انگار ما را از شيشه‌ و مه‌ ساخته‌اند. براي‌ شكستن‌مان‌ توفان‌ لازم‌ نيست. ما با هر نسيمي‌ هزار تكه‌ مي‌شويم. ترك‌ مي‌خوريم. مي‌افتيم، مي‌شكنيم، مي‌ريزيم‌ و شيطان‌ همين‌ را مي‌خواست!

    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    از اينجا تا تو هزار راه‌ فاصله‌ است. ما اما چقدر بي‌حوصله‌ايم. ما پيش‌ از آنكه‌ راه‌ بيفتيم، خسته‌ايم. از ناهموار مي‌ترسيم، از پست‌ و بلند مي‌هراسيم، از هر چه‌ ناموافق‌ مي‌گريزيم...
    شانه‌هايمان‌ درد مي‌كند، اندوه‌هاي‌ كوچكمان‌ را نمي‌توانيم‌ بر دوش‌ كشيم،ما زير هر غصه‌اي‌ آوار مي‌شويم، توي‌ سينه‌ ما جا براي‌ هيچ‌ غمي‌ نيست...
    ْسلاااااااااااام پیشی کوشووولووو
    خوبی عزیز ؟

    :gol:

    منو یادت میاد ؟
    گاه همچون صبح خندانم نمیدانم کی ام---گاه همچون ابر گریانم نمیدانم کی ام
    گاه همچون قطره هستم محو دریای وجود---گاه چون دریای عمانم نمیدانم کی ام
    گاه خاک تیره ام در زیر پای این و آن----گاه چون خورشید رخشانم نمیدانم کی ام
    گاه در عرشم گهی فرشم نمدانم چرا----گاه جسم محض و گه جانم نمیدانم کی ام
    گاه از شادی غمینم گاه از غم شادمان----من به کار خویش حیرانم نمیدانم کی ام
    گاه در بند قیودم گاه در بزم شهود---گه گدایم گاه سلطانم نمیدانم کی ام
    گاه فرعونم به نیل و گاه موسی ام به تور---گاه کافز گه مسلمانم نمیدانم کی ام
    چند میپرسی ز کاشانی کجایی کیستی-----من که محو روی جانانم نمیدانم کی ام
    والا خوشمل خانوم نیدونم چمه حوصله هام تموم شده
    سر آن ندارد امشب که براید آفتابی***چه خیالها گذر کردو گذر نکرد خوابی

    به چه دیر متندی ای صبح که جان من برامد***بزه کردی و نکردند مو ذنان ثوابی

    نفحات صبح دانی زچه روی دوست دارم؟***که به روی دوست ماند که برافکند
    نقابی
    سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد***که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی

    دل سنگت ای دوست به آب چشم سعدی***عجب است اگر نگردد که بگردد آفتابی
    سلام مرسی بدکی نیستم
    میگذره
    شما چطوری؟؟؟؟
    مرسی خوبه سلام داره
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا