naghmeirani
پسندها
54,018

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • خدایا...

    مردمانی را دیدم که تسبیح به دست گرفته و دانه دانه ذکر تو را می شمردند به عادت آنگونه با شتاب و متصل نام تو را می خواندند که گویی در معامله ای از تو چیزی ستانده اند و اکنون بهای آن را می پردازند!
    و اندیشیدم که آیا در هر بار خواندن نامت ، بزرگی و لطفت را نیز در ذهن تداعی می کنند؟!
    مردمانی را دیدم که کاغذی دعا به بهایی می خریدندو چون نسخه ای از فروشنده چند بار و چگونه خواندنش را برای رفع حاجت طلب می کردند!
    و اندیشیدم که آیا ترا می خوانیم تا بستانیم یا ترا می خوانیم چون دوستت داریم؟!

    مهربانترین...

    به ما بیاموز
    که دل آدمی عصاره وجود اوست ،حرمت دل ها را از یاد نبریم

    به ما بیاموز
    که دوست داشتن را فراموش نکنیم و آنانکه دوستمان دارند را از خاطر نبریم

    به ما بیاموز
    که سوگند راست بودن دروغمان را نام تو نسازیم

    به ما بیاموز
    که به ناحق کردن حق دیگری عادت نکنیم

    و به من بیاموز
    که دوستی ام را بندی به پای دوستان نسازم و در همه حال دوستشان بدارم. حتی اگر فراموشم کنند ...
    دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.:gol:
    اندرو متیوس


    حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود ... تا باز به آغاز می رسم !

    می میرم ، دوباره زنده ام می کند ...

    ایمان می آورم ، می جنگم ، می میرم !

    می نویسم ، خط می زنم ...

    خط خوردگی هایم را حفظم ، می نویسم !

    فریاد می زنم ، می گریزم ، می گریزانم ...

    ضجه می زنم که بازگرد، باز طغیان می کنم !

    خدا می سازم ، توبه می کنم ، سجده می کنم ...

    در سجده به مامنم کافر می شوم ، بی خدا می شوم ...

    .

    .

    .

    از این همه تکرار حوصله ام سر می رود ... می رود ... می رود تا به آغاز می رسم ...!


    ستاره


    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    .

    .

    .

    خدايا اما به‌ ما برگردان، آن‌ معجون‌ تلخ، آن‌ اكسير مقدس، آن‌ صبر قشنگ‌ را ...
    طعمش‌ تلخ‌ بود. تلخي‌اش‌ را دوست‌ نداشتيم...نمي‌دانستيم‌ كه‌ دواست. دواي‌ تلخ‌ترين‌ دردها...نمي‌دانستيم‌ معجون‌ است! معجونِ‌ انسان‌ شدن...گمش‌ كرديم. شيطان‌ از دستمان‌ دزديد! بي‌طاقت‌ شديم‌ و ناآرام. دهانمان‌ بوي‌ شكايت‌ گرفت‌ و گلايه...‌

    و تازه‌ فهميديم‌ نام‌ آن‌ اكسير مقدس، نام‌ آنچه‌ از دستش‌ داديم، «صبر» بود...

    ديگر عزم‌ آهني‌ و طاقت‌ فولادي‌ نداريم، ديگر پاي‌ ماندن‌ و شانه‌ سنگي‌ نداريم. انگار ما را از شيشه‌ و مه‌ ساخته‌اند. براي‌ شكستن‌مان‌ توفان‌ لازم‌ نيست. ما با هر نسيمي‌ هزار تكه‌ مي‌شويم. ترك‌ مي‌خوريم. مي‌افتيم، مي‌شكنيم، مي‌ريزيم‌ و شيطان‌ همين‌ را مي‌خواست!

    خدايا، ما را ببخش، اين‌ تعريف‌ انسان‌ نيست. ما ديگر ايوب‌ نيستيم...

    از اينجا تا تو هزار راه‌ فاصله‌ است. ما اما چقدر بي‌حوصله‌ايم. ما پيش‌ از آنكه‌ راه‌ بيفتيم، خسته‌ايم. از ناهموار مي‌ترسيم، از پست‌ و بلند مي‌هراسيم، از هر چه‌ ناموافق‌ مي‌گريزيم...
    شانه‌هايمان‌ درد مي‌كند، اندوه‌هاي‌ كوچكمان‌ را نمي‌توانيم‌ بر دوش‌ كشيم،ما زير هر غصه‌اي‌ آوار مي‌شويم، توي‌ سينه‌ ما جا براي‌ هيچ‌ غمي‌ نيست...
    برای آنکه تاریخ تا ابد دروغ باشد، کافیست که فقط یکنفر حقایق را کتمان کند.
    میشله
    به به سلام به کابر فعال ادبیات ...
    حال شما ...
    اینجا هم در خدمت اشعار زیبای شما هستیم ...
    شاد و سلامت باشین ...
    یا که به راه آرم این صید دل رمیده را
    یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
    یا ز لبت کنم طلب قیمت خون خویشتن
    یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
    کودک اشک من شود خاک‌نشین ز ناز تو
    خاک‌نشین چرا کنی کودک نازدیده را؟
    چهره به زر کشیده‌ام، بهر تو زر خریده‌ام
    خواجه! به هیچ‌کس مده بنده‌ی زر خریده را
    گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی
    کی ز نظر نهان کنم، اشک به ره چکیده را؟
    گر دو جهان هوس بود، بی‌تو چه دسترس بود؟
    باغ ارم قفس بود، طایر پر بریده را
    جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم
    ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را
    خیز، بهار خون‌جگر! جانب بوستان گذر
    تا ز هزار بشنوی قصه‌ی ناشنیده را
    گاه همچون صبح خندانم نمیدانم کی ام---گاه همچون ابر گریانم نمیدانم کی ام
    گاه همچون قطره هستم محو دریای وجود---گاه چون دریای عمانم نمیدانم کی ام
    گاه خاک تیره ام در زیر پای این و آن----گاه چون خورشید رخشانم نمیدانم کی ام
    گاه در عرشم گهی فرشم نمدانم چرا----گاه جسم محض و گه جانم نمیدانم کی ام
    گاه از شادی غمینم گاه از غم شادمان----من به کار خویش حیرانم نمیدانم کی ام
    گاه در بند قیودم گاه در بزم شهود---گه گدایم گاه سلطانم نمیدانم کی ام
    گاه فرعونم به نیل و گاه موسی ام به تور---گاه کافز گه مسلمانم نمیدانم کی ام
    چند میپرسی ز کاشانی کجایی کیستی-----من که محو روی جانانم نمیدانم کی ام
    به گونه ای زندگانی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عدالت، صداقت و مهربانی می افتند، شما در نظرشان تداعی شوید.
    جکسون براون:gol:
    سر آن ندارد امشب که براید آفتابی***چه خیالها گذر کردو گذر نکرد خوابی

    به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برامد***بزه کردی و نکردند مو ذنان ثوابی

    نفحات صبح دانی زچه روی دوست دارم؟***که به روی دوست ماند که برافکند
    نقابی
    سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد***که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی

    دل سنگت ای دوست به آب چشم سعدی***عجب است اگر نگردد که بگردد آفتابی



    این عکس در یک بیابان موقع غروب آفتاب گرفته شده درست از بالای سر شتر ها انچه به رنگ سیاه میبینید در واقع سایه شتر است .شتر های واقعی به صورت خطوط کمی سفید رنگ در تصویر مشاهده میشوند این عکس جایزه بهترین عکاسی از طبیعت را گرفته است .حالا یک بار دیگر با دقت نگاه کنید.
    منبع :سایت جوونی
    برای آنکه عمر طولانی باشد، باید آهسته زندگی کنیم. سیسرون
    مدیری که تنها به سود می اندیشد، مانند تنیس بازی است که به جای توپ، چشم به تابلو امتیازها دوخته است.
    ایچک آدیزس:gol:
    اگر شخصی باعث رنجش شما می شود، به این دلیل است که خود در اعماق وجود خود رنج می کشد و رنج او لبریز می شود. بنابراین او مستحق مجازات نیست، بلکه نیازمند کمک است. این همان پیام او برای شماست.
    تیک نات هان:gol:
    من هر روز از سه جهت در خود می نگرم:
    اول آنکه در رفتار با دیگران از حکم وجدان سر نمی تابم؟
    دوم آنکه آیا با دوستان از راه صدق و صفا بیرون نمی روم؟
    سوم آنکه در هدایت دیگران آیا خود بخلاف آنچه تعلیم می دهم عمل نمی کنم؟
    کنفوسیوس:gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا