linux_0011
پسندها
444

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اوکی اوکی مر30
    یه سوال دیگه قربان فقط محض کنجکاوی میپرسم
    شما بچه ی شمال کشوری ؟
    آخه نوشته بودید پشت دریاها گفتم احتمالا ذوق به خرج دادین به جای اسم شهرتون از شعر سهراب الهام گرفتید
    بازم ممنون
    خیلی بد شدیا. یعنی چی بی خیال؟! باید بگی وگرنه دیگه دوست ندارم. میرم دیگه. حالا عجله ای نیست.
    بابا ما گفتیم از رو راستیت خوشمون میاد شما هم که هی بزن تو جاده خاکی نا امیدمون کن. می گم چت بود بچه؟؟! عجبا! قضیه ی شیرینی چیه؟ می خوای بدی یا بگیری؟ واسه چی؟
    سلام سحرجونم:heart:

    خوبم خدا رو شكر... اميدوارم تو هم خوبه خوب باشي...



    در درون تو کسی است

    ‌دنیایی است

    وتو را یاری خواهد داد که خواستن را

    به شدن بدل کنی !

    و نیرویی نهفته که گامهایت را

    پیوسته به راه تواند برد ...

    پس خویشتن را آنگونه که می پسندی ترسیم کن !

    و هر روز تنها گام بردار... آرام و پرتوان ...

    در امتداد آن رویای دلپذیر ...

    آری! گاه چنین شود که تداوم راه

    سخت و نا ممکن آيد !

    رویاهایت را فرو مگذار ...

    پس آنگاه سحر گاه فراخواهد رسید

    که چشم بگشایی و خویشتن را ببینی

    بایسته و پرتوان ...

    و آمیخته ی آنچه که می خواسته ای ...

    این کمترین پاداش شهامت است

    و ایمان به آنکه در توست ...

    و آویختن به رویاهایت ...

    رویاهایت را فرومگذار ...............!


    دونالوین
    مرسی سحر جان ...:heart::heart:
    هان!
    شیرینی چیه دختر !!!!
    مگر اینکه تو خواب ببینی :whistle:
    ببین واسه سربازخونه آماده باش ، همین روزا احضاریه خدمتت رو میفرستم .:d


    خدایا !
    به بنده هایت عادت می کنیم
    تا عادت به تو را ، از سر به در کنیم !

    به تو عادت می کنیم
    تا عادت به بنده هایت را از سر به در کنیم !

    تنها عادتی را با عادتی دیگر عوض می کنیم و در این میان هیچ وقت نمی فهمیم؛

    نه تو را ، و نه بنده هایت را ...
    چرا باید دروغ بگی؟؟ خب معلومه. چون من رو خوشحال می کنی. می فهمم مریض نیستی و شیطنت بوده که اونم از خجالتت در میایم. ولی اگه راست بگی هیچ فایده ای برای من نداره که هیچی ، خیلیم ناراحت میشم. من هستم. چرا یه نگاه به کف پات نمی کنی؟! از محبوبیتته که تا دو روز نباشی همه متوجه میشن. ما رو که هیچ کی دوس نداره!!!
    سیلام!
    خوب واسه اینکه منو از سرگردانی, راهیی بخشی, باید منو بکشی!
    مگه راه دیگه ای هم بلدی؟
    راستی!
    میبینم ماه مهر نزدیک شده و.... رفتی دفتر نقاشی و مداد گلی خریدی!:surprised:


    خداوندا بندگانت شکر نعمت تو کنند ...

    و من ...

    شکر بودن تو ...

    چرا که نعمت ؛ بودن تو ست ...!
    سلام عزيزم:heart:

    خوبم مرسي. خودت خوبي سحرجونم؟

    خوش نه! معمولي ميگذره ...:redface:


    خالی ست

    اتاق کوچک من ...


    من

    تکیه داده ام سرم را

    به کتابی که

    نمی توانم بخوانمش !


    شاید

    کسی که

    به انگشت سبابه در می زند

    خدای خسته ي مهربان باشد ...!


    شبنم آذر
    سلام دختر مهربون:heart: خواهش ميكنم عزيزم:gol:

    مواظب خودت باش ...
    نه. همون بهتر که امیدوار باشم سر کارمون گذاشته باشی. و گرنه با چشمانی اشکبار باید بیایم ملاقاتیت. منم که حساس
    حالت بد بود؟ بیمارستان بستری بودی؟ چرا؟ فقط خدا کنه سر کارمون گذاشته باشی و گرنه دیگه خودت می دونی چیکارت می کنم!
    سیلام!
    مرسی!
    صوبت بخیر!
    فکری نکردم! یه لحظه اغفال شدم! گفتم هرچی بلد باشی, جادو جنبل بلد نیستی! که انگار فکر اشتباهی کردم! :whistle:
    البته اگه هم بخوایی قتل کنی و منو بکشی, ممنون میشیم!:whistle:
    آفرین بر شیر!زن این مرزو بوم!:whistle:
    تو دوباره بحث رو منحرف کردی ...!!!:w06:
    نه .. کارای مختلفی میکردم . مثلا می نشستیم با نسرین حرف می زدیم ... حالا گاه گداری از کنار یه کتاب هم رد می شدیم ... راستی بعد عید هم نصف شبا با بچه می نشستیم انواع حشرات رو می کشتیم :w12:
    کلن شبا خیلی حال میده ... :w07:
    برو بابا
    من تو کل تابستون یه شبش رو هم نخوابیدم ... البته بوده ...
    تازه تو خوابگامون منو به عنوان جغد شب می شناختن .. :w12:

    ببینم کی بود همیشه می گفت از وقت خوابم گذشته ؟؟؟
    برو بچه ... نذار به مامانت بگم . ;)
    هان سحر حواسم نبود ...
    خوب
    ببینم بالاخره مرخصی می گیری یا نه ؟؟؟
    من هوش و نظریه رو نتونستم بگیرم ..
    با انقلاب .
    آره .. جون خودت .. اسمشو سرکار گذاشتن می ذاری ..
    اما از نظر من دروغ گفتن ..
    کارت درست نبود به هرحال !!!!
    تازه من رو واحدات حساب باز کرده بودم :w12:
    سلام سحر جان
    مرسی .
    تو چطوری ؟
    می گم مگه تو نمی خواستی مرخصی بگیری ؟
    چرا باز انتخاب واحد کردی ؟

    ---
    راستی مهری نگرانت بود ، گفت خبری ازت نیست ...گفت گوشی ات رو هم خواهشا روشن کن !!!


    ضربه ای به پشتش نواخته شد ...

    چشمانش را باز کرد ...

    متعجب از آنچه می دید ...

    گریه را آغاز کرد ...

    از بهشت خدا به جهنم زمینی اش سقوط کرده بود ...

    متولد شده بود ...!!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا