ترانه ی مهر
پسندها
52

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شعر خیلی با معنی بود از اینکه برام فرستادین ممنونم
    وقتی به دنیا آمدم

    کسی مرا صدا زد و

    گفت: دوستم بدار

    گفتم کیستی

    گفت: دنیا

    با خود فکر کردم دنیا عروسکی است

    که با او بازی خواهم کرد

    اما اکنون می بینم من عرو سکی ام

    در دست دنیا
    سلام ترانه جون آواتار خيلي قشنگي دارين تو كل آواتار هاي باشگاه براي شما واقعا بهترينه
    وقتی گرمای نگاه تو نیست این می شود حال و روز من و زمستان:
    سرماخوردگی های پی در پی
    تب و لرزهای شدید
    از میان کوچه ها می گذرم ...

    نگاه می کنم اما

    کسی را نمی یابم

    آشنا !

    انگار در خیال همین چند وقت پیش

    گم شده ام ...

    گویی

    جزیی از عناصر متروک این خیابانها شده ام !

    جزیی از زوایای تاریک خاطره ها ...

    .

    .

    .

    سخت است فریاد بزنی اما ...

    شنیده نشوی !
    قاصدکی روی سنگ فرش خیابان

    در انتظار یک دست ... یک فوت !

    این همه رهگذر ...

    کسی پیامی ندارد برای کسی ؟!

    قصه این همه تنهایی را ...

    قاصدک به کجا خواهد برد ؟!...
    يه دنيا ممنون زهرا جونم بابت تك تك متنا و عكسايي كه برام گذاشتي:heart:

    دوست ميدالم:love:
    سلام آبجی جونم.آره درست حدس زدی.خوبم گلم.تو خوبی؟
    نمی خواهم خدایم بیكران باشد
    نمی خواهم عظیم و قادر و رحمان
    نمی خواهم كه باشد این چنین آخر ...
    خدا را لمس باید كرد !

    نگو كفر است
    خدا را می توان در باوری جا داد
    كه در احساس و ایمان غوطه ور باشد
    خدا را می توان بوئید
    و این احساس شیرینی است ...

    نگو كفر است
    كه كفر این است
    كه ما از بیكران مهربانیها
    برای خود
    خدایی لامكان و بی نشان سازیم
    خدا را در زمین و آسمان جستن
    ندارد سودی ای آدم
    تو باید عاشقش باشی
    و باید گوش بسپاری
    به بانگ هستی و عالم
    كه در هر خانه ای آخر خدائی هست

    نگو كفر است
    اگر من كافرم، باشد
    نمی خواهم خدایا زاهدی چون دیگران باشم
    نمی خواهم خدایم را
    به قدیسی بدل سازم
    كه ترسی باشد از او در دل و جانم

    نگو كفر است
    كه سوگند یاد كردم من
    به خاك و آب و آتش
    خدا زیباترین معشوق انسانهاست
    خدا را نیست همزادی
    كه او یكتاترین
    عاشق ترین
    معبود انسانهاست ...
    روزی دستانم را گرفتی و گفتی ببین... این دنیای ماست! دنیای ما آدمک ها پر از خطوط سیاه و سپید است ...

    گر مرا می جویی میان این خطوط پنهانم ! گفتی دنیای ما دنیای عجیبی است ...

    ساده دل می بندیم و ساده تر دل می شکنیم !

    گفتی اگر بهانه ای برای ماندن در این دنیا نداری لحظه ای درنگ مکن !

    ناگهان دستانم از تو خالی شد ...وتو پنهان شدی ...

    و من سالهاست بدنبال رد پایت تمام خطوط سیاه را می جویم ...

    اما گاه آغاز ها و پایان هایم یکی می شود! می دانم که می دانی من از این منطق پرگار گونه خسته ام ...

    چرخیدن و چرخیدن و نرسیدن ...!
    پرواز میکنم
    به بلندترین نقطه ها و به اوج میرسم
    تنها با بالهای دلم
    و خودم را به کودکی میسپارم و با کفشدوزک توی باغچه گرگم به هوا بازی میکردم
    پرواز میکنم ولی حیف
    ولی حیف که شاهینی بر من حمله کرد و من با زمین برخورد کردم و همه چیز را فراموش کردم
    و حال من بزرگ شدم
    بزرگ ...
    کودک که بی هیچ اراده ای پا به دنیا نهاده بود گریست ...

    شاید نمی دانست هیچ حادثه ای در دنیای آدم ها ارادی نیست! او که جز سیاهی ندیده بود از حجم رنگ ها و فضا هراسان بود و می گریست ...

    کم کم دنیا با همه ی رنگ وحجمش برایش تکرار شد و تکرارشد و تکرار ...

    وکودک دست در دست زمان گریه هایش را از یاد برد ...

    آموخت برای خواسته هایش دیگر اشک نریزد ... آموخت همیشه بجنگد بی آنکه چشمان حریف را بنگرد ...

    آموخت فاصله ایست به وسعت شب از خواستن تا رسیدن... کودک از یاد برد طعم خنده های بی بهانه اش را ... اما آدمک ها نام این فراموشی را بلوغ نهادند !

    و کودک دیگر کودک نبود ...!
    انسان بودن درد دارد ... درد دارد که چشم انتظار فرزند یا عزیزت باشي ... و نیاید ...
    انسان بودن درد دارد ... که سلول هاي وجودت شادی بخواهد و بجوید و نتوانی از آن لذت ببری ... چون می دانی امشب انسانهایی رنج می برند و رنج می برند و رنج مي برند ...
    انسان بودن درد دارد ... که صورتهای آن دو پسر جوان که در خانه ات پناه گرفته بودند را به یاد بیاوری و باز به یاد بیاوری که چگونه زیر باران مشت و لگد به ناکجا برده شدند ... آن هم به نام مقدس الله ... و باز به یاد بیاوری که چرا ... چون فقط خواسته بودند حقیقت را بدانند ... حقیقیت سرانجام انتخابشان را ...
    انسان بودن درد دارد ... درد دارد ... انسان بودن آسان نیست ...!
    خدای من هیچ جا نمی رود؛ همین جاست پیش من ...

    همه چیز را خودش می داند؛ نوازشم می کند ...

    خدای من هر روز معجزه می کند ...

    وقتی با سر انگشت هایش نوازشم می کند ...

    تنها اوست که می داند ...

    تنها اوست که می ماند ...!
    ترانه عزیز ببخشید امروزصبح تنهاتون گزاشتم امیدوارم روز خوبی براتون بوده باشه . فردا ساعت 1 بعداز ظهر اگر وقت داشدید سری به سایت بزنید:redface:
    قربانت عزيزم:w40:
    عيد تو هم مبارك...

    هوارتا بوس براي آبجي زهرا:heart:
    صبح خورشید آمد

    دفتر مشق شبم را خط زد

    پاک کن بیهوده است ...

    اگر این خط هارا پاک کنم جای آنها پیداست

    ای که خط خوردگی دفتر مشقم از توست...

    من کجا حق دارم مشق هایم را

    روی کاغذ های باطله با خود ببرم؟؟؟

    می روم دفتر پاک نویسی بخرم

    زندگی را باید از سر سطر نوشت...
    ببخشید من عجله دارم باید جایی برم فعلا خداحافظ عید خوبی داشته باشید:love:
    صدايم كن تا امان يابد عابري خسته در شب باران
    صدايم كن تا ببالم من در سحرگاهان با سپيداران
    از آنسوي خورشيد
    از آن سمت دريا
    صدايم كن
    صدايم كن
    تو لبخند صبحي پس از شام يلدا
    از اين تيرگيها رهايم كن
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا