رفتی جوجویی؟
جاوید جان دوس دارم برگردی ولی هر وقت خودت دوست داشتی برگرد.
دلمون برات تنگ میشه...جاوید!
_________________________
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
صدایش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلکهایش
مسیرنبض عناصر را
به ما نشان داد.
و دستهایش
هوای صافِ سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند.
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد.
و او به شیوۀ باران پر از طراوت تکرار بود.
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر میشد.
همیشه کودکی باد را صدا میکرد.
همیشه رشتۀ صحبت را
به چفت آب گره میزد.
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصلۀ نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.