من اكنون بر تل خاكستري از همه آتش ها،اميدها و خواستن هايم ايستاده ام گرداگرد زمين تاريك را مي نگرم اعماق آسمان تاريك را مي نگرم و خود را مي نگرم و در اين نگريستن هاي همه دردناك و همه تلخ هر لحظه صريح تر و كوبنده تر اين سؤال را از خود مي پرسم: كه تو اينجا چه مي كني؟ اكنون احساس مي كنم كه من اينجا ايستاده ام و زمان را مي نگرم كه مي گذرد همين و همين....