برزخصبح که بشود
دستـــ های نور
خود را
از لای پلکــ های بسته امــ
تا عمقــ دیده امـــ جا میکند!
حتی سایبانـــ گیسوانـــ خسته از
خیالــ پردازی های شبانه نیز
کنارشانـــ نمیزند
و منـــ هنوز در برزخمـــ....
که همـــ آغوشیم با عطر بودنتــــ
حقیقتـــ بود
یا باز همـــ
لحظه های بودنتـــ را
با تارو پود خیال های خامـــ
بافتمــ....؟!