-
آره جون عمت میخای خرم کنی دم عیدی مفلسم کنی
جا این کا پاشو دو تا بوس بده
خانوما خرید چرا اینقدر دوست دارن؟
اهین من دم اسبی دوست دارم بکشم شیهه بکشی کیف کنم
دانشمندان دریافتند نگاه مردان به خرید شب عید مانند.....
نگاه گوسفند به عید قربانه...
خرید عید؟
ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﯽ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻀﺎﺭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ ﻫﻤﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻭﺍﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺍﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺗﻌﺪﺍﺩ
ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﺣﻀﺎﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ .
ﺍﻭ ﻣﺠﺪﺩ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ
ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻟﻄﯿﻔﻪ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪ .
ﺍﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ
ﻟﻄﯿﻔﻪ ﺍﯼ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺑﺨﻨﺪﯾﺪ،ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ
ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﺕ ﻧﺎﮔﻮﺍﺭ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺗﻠﺦ
ﺯﻧﺪﮔﯿﺘﻮﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻫﯿﺪ !... ؟؟
ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ ...
هیتلر
موسلینی
استالین
ناپلئون
همه احمق بودند !
کدام مرد عاقلی
بجای بافتن موی معشوقه اش
عمرش را صرف جنگ میکند ...
ﺑﻴﺎ ﺩﺭ ﻻﺑﻼﻱ ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ
ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﻴﻢ
ﻧﮕﺮﺍﻥِ ﺁﺑﺮﻭ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺵ؛
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﻛﺘﺎﺏ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﺍﻧﺪ ...
- شاملو
ﺑﻨﻈﺮﻡ ﺍﺻﻼ ﺟﺎﻟﺐ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﺩﻡ ﺍﺯ ﺗﮑﻨﻮﻟﻮﮊﯼ ﺳﺮﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻩ .
ﻣﺜﻼ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﺑﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﯾﻨﺪﻭﺯ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﻢ!
ﻧﺼﻒ ﺟﺬﺍﺑﯿﺖ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺧﻨﮓ ﺑﻮﺩﻧﺸﻪ
آفرین همین درسته
ببین عمو آرتور چی میگه :
وقتي حادثه اي ناگوار اتفاق افتاد و ديگر برگشت ناپذير بود، جايز نيست حتي يک بار بيانديشيم، که ممکن بود به جاي آن اتفاق ديگري بيفتد، به خصوص نبايد در اين باره فکر کنيم که چگونه مي توانستيم مانع آن شويم، زيرا اين افکار رنج ما را به قدري افزايش مي دهد که قابل تحمل نيست به طوري که موجب خود آزاري است. بهتر است از نمونه ي داوود نبي پيروي کنيم که تا وقتي پسرش بيمار و بستري بود براي بهبودش به درگاه يهوه دعا و نيايش مي کرد، اما هنگامي که پسر مُرد، بشکني زد و ديگر در اين باره فکري نکرد.
اما اگر کسي چنين سبکدل نباشد، مي تواند به تقدير پناه ببرد و به اين حقيقت بزرگ توجه کند که هر چه حادث مي شود از روي ضرورت ، يعني ناگزير است.
---------------
" آرتور شوپنهاور "
من با آمپول بزرگ شدم
جاشون بهتره :دی ولی وقتی آب میخورم از سوراخا میزنه بیرون آبروم میره :دی
اگه دستت به جایی بند نیست غصه و حرص خوردن چیزی رو دوا نمیکنه. فکر کن مثل من از اول هیچی نداشتی
بالاخره باید با این موضوع کنار بیای
ولی اگه روزنه امیدی هست حتما با مامان و عمه هات پیگیر شو با وکیل و شکایت و شر خر و ....حقم خوردن یه آبم روش...حق عمه هام عموهام مادر بزرگ طفلیم...خورد دایی بابام...الان مونده زمین بچه هاش امروز فقط یکی از زمینارو فروختن و پول گرفتن و رفتن دور دنیا رو بگردن...
حتی اون زمین نصفشو بابای خدابیامرزم پولشو داده بود فقط بخاطره نداشتن مدرک همه چی رفت رو هوا...
سهیل من سپردم به خدا...خدا جوابشونو بده.
حق رو معمولن میخورن یه آبم روش
من با تو که حرف میزنما خوب خوب میشم :دی
بیا با هم بریم
دوس نداری بیای مسافرت؟ -
بارگذاری...
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...
