yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در جـواب یــک نــدا خلقی آمد به خروش

    گفت هان ای زن و مرد جــامــة رزم بپوش

    روز قیام است و جهاد کشتن دیو بد نهاد

    رسالت محمد است هر دو جهان هر دو بهار

    خلق بیدار شدند همه آمادة جنگ

    سینه‌ها مثل سپر جلوی تیر و تفنگ
    همه جا کفر و دروغ همه جا ظلم و ستم

    چهره مــردم شـهــر هــمــگــی آیــه غــم

    الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله

    قــصـرها قــصـر بلا حاکمش تشنه خون

    مــردم شهـر فقیر هـمـه در بـنـد و زبون

    حقشان قسمت گـرگ فرششان خاک زمین

    هــمـه در رنـج و عذاب حـاکـمـش کاخ نشین

    الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله
    خداییش اینم نامردی اگه لایکش نکنید!آخر سوژه
    این2سوژه بترکـــــــــــــــون منه!
    خدا این صحنه رو روی سر هیچ دوست دختر دوست پسری نیاره! آمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــن یا رب العالمین
    جای خالیت را .... !
    نه کتاب پر می کند ....!
    نه چیس و ماست .....
    و نه حتی سیگار .....!
    من دلـــــــــــــــم بغــــــــــــــل می خواهد ......
    روزگاری که جنون رونق بازارم بود

    تو نبودی که بیایی به خریداری من

    برگ پائیزیم و خسته دل از باد خزان

    باغبان نیز نیامد پی دلداری من.
    مرسی از پیامتون.اینجور که پیداست از دوستداران شعر وشاعری هستید
    آتش زده ای به تار و پودم ای عشق
    بر هستی و بر بود و نبودم ای عشق
    افسرده و بیچاره و زارم کردی
    من با تو مگر چه کرده بودم ای عشق؟
    زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
    گردشـــی در کوچــه باغ راز کن

    زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
    زندگی باغ تماشـــای خداســت

    گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
    می تواند زشــت هم زیبا شــود

    زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
    صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا

    ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
    ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

    با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
    مثنوی هایـم همــه نو می شـود

    حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
    واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد

    خداوندا مردم شکر نعمتهای تو را به جا می آورند و من شکر بودن تو چرا که نعمت بودن توست.


    در هَمــیــن حَــوالے کـ ـســانے هـَستــند

    کِِـه تــا دیــروز مے گـفتـند :

    بــدونِ تــو حَتے نــفس هَم نمیتــوانم بـِـکِشــم...!

    وَ لے اِمــروز در آغــــوش ِ دیـــگرے نفس نفس مے زَ نَـنــد!‬
    فکر پریدن
    خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
    وماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
    پلنگ من _دل مغرورم_ پرید و پنجه برخالی زد
    که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
    گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه ی دیدارت
    شروع وسوسه ای به نام دیدن و چیدن بود
    منو تو ان دوخطیم اری موازای ان به ناچاری
    که هردوباورمان ز اغاز به یکدیگر نرسیدن بود
    فکر پریدن
    خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
    وماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
    پلنگ من _دل مغرورم_ پرید و پنجه برخالی زد
    که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
    گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه ی دیدارت
    شروع وسوسه ای به نام دیدن و چیدن بود
    منو تو ان دوخطیم اری موازای ان به ناچاری
    که هردوباورمان ز اغاز به یکدیگر نرسیدن بود
    ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺭ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﺍﺭﯼ...
    ﻗﻠﺐ ، ﻏﺮﻭﺭ ، ﭘﯿﻤﺎﻥ...

    ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺩﺍﺭﻡ...
    ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ، ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺗﻮ ، ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺗﻮ...
    مـــــــــــــرد است دیگر...
    گاهی تند میشود گاهی عاشقانه میگوید..
    مـــــــــــــرد است دیگر..
    غرورش آسمان و دلش دریاست...
    تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد..
    ... تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده..
    تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبردارد و بالشش؟...
    مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد

    آنقــدر مــــرا سرد کـــرد ؛


    از خــــودش .. از عشـــق ..


    کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ، یــــخ بستــه امـ!


    آهــــای !!! روی احســاســم پــا نگذاریــد ..


    لیـــز می خوریــد .!
    آنقدر زمين خورده ام که بدانم براي برخاستن، نه دستي از برون که همتي از درون لازم است. حالا اما نمي خواهم برخيزم مي خواهم اندکي بياسايم فردا برمي خيزم وقتي که فهميده باشم چرا زمين خورده ام…
    شبانگاهان تا حریم فلك چون زبانه كشد سوز و آوازم
    شرر ریزد بی امان به دل ساكنان فلك نغمه سازم
    دل شیدا حلقه را شكند تا بر آید و راه سفر گیرد
    مگر یك دم گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر گیرد
    خوشا ای دل بال و پر زدنت شعله ور شدنت در شبانگاهی
    به بزم غم دیدگان تری چاره پر شرری شعله آهی
    بیا ساقی تا به دست طلب گیرم از كف تو جام پی در پی
    به داد دل ای قرار دلم نو بهار دلم می رسی پس كی ؟
    چو آن ابر نو بهارم من
    به دل شور گریه دارم من
    می توانم آیا نبارم من ؟
    نه تنها از من قرار دل می رباید این شور شیدایی
    جهانی را دیده ام یكسر غرق دریای ناشكیبایی
    بیا در جان مشتاقان گل افشان كن گل افشان كن
    به روی خود شب ما را چراغان كن چراغان كن
    چو آن ابر نو بهارم من
    به دل شور گریه دارم من
    می توانم آیا نبارم من ؟
    ممنونم يونس جان...مطالب خيلي قشنگي بود...عيدت هم مبارك...شاد باشي عزيز.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا