yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حالا آرام بخواب نازنینم ...

    هر چه من محو تر می شوم

    تو گویی زیباتر می شوی !

    .

    .

    هزاران سال است

    که قصه ها و آرزوها تکرار می شوند

    و آن کلاغ سیاه زشت که منم

    در پایان هیچ قصه ای

    خانه اش را نمی یابد !

    .

    .

    تا آن روز که کودکی هست

    خوابها و قصه ها ادامه دارند

    و من به خانه ام نخواهم رسید ...!
    گوشهایم را میگیرم چشمهایم را میبندم و زبانم را گاز میگیرم ولی حریف افکارم نمیشوم چقدر دردناک است فهمیدن...
    خودت را بزن به آن راه ! من هم خودم را می زنم به یک راه دیگر ! آخرش یا راهمان یکی می شود یا هر دو کم می آوریم... خدا را چه دیده ای ...! .
    بوی رویا میدهد ، چشمانت را میگویم پلک نزن خواب مرا میشکنی.
    چه خوش خیال است!!!!
    فاصله را میگویم...به خیالش تو را از من دور کرده.
    نمیداند جای تو امن است...
    این جا در میان دل من..!

    روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت، فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي‌گفت: مي‌آيد، من تنها گوشي هستم كه غصه‌هايش را مي‌شنود و يگانه قلبي‌ام كه دردهايش را در خود نگه مي‌دارد و سر انجام گنجشك روي شاخه‌اي از درخت دنيا نشست.
    فرشتگان چشم به لبهايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:
    "با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست". گنجشك گفت: لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي‌هايم بود و سرپناه بي كسي‌ام.

    تو همان را هم از من گرفتي. اين توفان بي موقع چه بود؟ چه مي‌خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر به زير انداختند.
    خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي. باد را گفتم تا لانه‌ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پر گشودي. گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.خدا گفت: و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمني‌ام بر خاستي.
    اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت. هاي هاي گريه‌هايش ملكوت خدا را پر كرد
    شاید بشه گفت:
    شب را تحمل کرده ام

    بی آن که به انتظار صبح

    مسلح بوده باشم،

    و این که:
    هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به

    زندگی نشستم!
    صداي حق را سكوت باطل در آن دل شبچنان فروكشت
    كه تا قيامت دراين مصيبت گلو فشارد غم نهانم
    كبوتران را به گاهرفتن سر نشستن به بام من نيست
    كه تا پيامي به خط جانان ز پاي آنان فروستانم
    ز پاي آنان فرو ستانم
    در باغ بی برگی زادم و در ثروت فقر غنی گشتم و از چشمه ایمان سیراب شدم و در
    هوای دوست داشتن دم زدم و در آرزوی آزادی سر برداشتم و در بالای غرور قد کشیدم
    و از دانش طعامم دادند و از شعر شرابم نوشاندند و از مهر نوازشم کردند تا :
    حقیقت دینم شد و راه رفتنم و خیر حیاتم شد و کار ماندنم و زیبایی عشقم شد و
    بهانه زیستنم! خداوندا : برای همسایه كه نان مرا ربود، نان !! برای عزیزانی كه
    قلب مرا شكستند، مهربانی !! برای كسانی كه روح مرا آزردند بخشش !! و برای
    خویشتن خویش ، آگاهی و عشق می طلبم.
    لحظه ها را ديوانه وار ورق مي زنم و هرکجا که قلبم نمي تپد،
    صفحه اي پاره ميکنم و باز ورق ميزنم...
    شايد در آخر اين کتاب به صفحه وصال برسم
    آري، بي اختيار و رق مي زنم چون هراسانم...
    از فاصله ها نفرت دارم و از سفر خسته
    نازنين، فاصله همه چيز را مي شکند،
    بيخود نيست که ابرها از دوري زمين هميشه مي گريند!
    اما دريغ که گريه دستانم نيز مرا به تو نمي رساند
    دريغ که نمي توانم نامت را فرياد بزنم و شيشه سکوتم را بشکنم
    نیازی به صحبت کردن نداشتیم

    کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
    ...
    کاش قلبها در چهره بود

    اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

    و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
    چه کسی می گوی که گرانی شده است ؟
    ...دوره ارزانیست
    دل ربودن ارزان
    دل شکستن ارزان
    !چه شرافت ارزان است
    ......تن عریان ارزان
    ،آبرو قیمت یک تکه نان
    ...و دروغ از همه چیز ارزان تر
    قیمت عشق چقدر کم شده است
    کمتر از آب روان
    ،و چه تخفیف بزرگی خورده
    قیمت هر انسان
    ..........
    آدم های ساده را دوست دارم!
    همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند!
    همان ها که برای همه لبخند دارند!
    همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند!
    آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد؛
    عمرشان کوتاه است!!
    بس که هر کسی از راه می رسد
    یا ازشان سوء استفاده می کند!
    یا زمینشان می زند!
    یا درس ساده نبودن بهشان می دهد!
    آدم های ساده را دوست دارم!
    بوی ناب “ آدم ” می دهند!!
    گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم

    حالا یک بار از شهر می رویم …

    یک بار از دیار …

    یک بار از یاد…

    یک بار از دل …

    و یک بار از دست …
    حرفهايم را تعبير ميکني ، سکوتم را تفسير ، ديروزم را فراموش ، فردايم را پيشگويي

    به نبودنم مشکوکي ، در بودنم مردد ، از هيچ گلايه ميسازي ، از همه چيز بهانه

    من ؛ کجاي اين نمايشم . . . ؟
    در یک چهارراه ، که آدرسش اهمیتی ندارد
    یک دختر ، که اسمش را کاری نداریم
    به چراغ قرمز عابر پیاده رسید
    و ایستاد
    و منتظر ماند
    ... ... ... و نرفت
    مردانی ، که به سطح فرهنگشان کاری نداریم
    از کنار دختر ، که لباسش در قصه ما نقشی ندارد
    به خیابانی ، که تعداد ماشین هایش را بیخیال می شویم
    وارد می شدند
    چراغ قرمز و ترافیک بود
    و کسی نمی ایستاد
    یک انگشت توهین آمیز
    چند آرنج خشن
    چند صد کلمه‌ی تحقیر کننده
    با پیکر دختر برخورد کرد
    از کشوری که اسمش را نمی بریم
    از مردمی ، که نامهایشان را فراموش می کنیم
    از آیینی که نقشش را در این حادثه انکار می کنیم
    دخترک بیزار بود ...
    امیری به شاهزاده گفت:من عاشق توام.شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.امیر برگشت و دید هیچکس نیست .شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند
    و هیچـکــس نفهمید که خـــدا هـم تنهایی اش را فریــآد میزنــد ........ "قـُل هـو الله احـد" !!!
    یکـ متـرسکـ خـریـده امـ عطــر ِ همیشگـیـ اتـ را بهـ تنَشــ زده امـ در گوشـــه ی اتاقمـ ایستـادهـ ... مثلــِ تــو ! بـا اینـ تفــاوتـ کهـ هـَر روز مـرا از رفتنَشـ نمیـ تـرسانـد!
    اید ببینمت ! چرا که روی نوار قلبی ام پیوسته نام تو بود و پزشک نیز بر آخرین نسخه ام . . . تو را تجویز کرده است ! ! ! بیا ، تا دیر نشده ..
    پــُستچی پیـــر مــَحله، بـه گــُمـآنـَم آدرس خـآنــیمـآن را گـُم کــَرده، وَگــرنه تو که هـَر روز بــَرآیـَم نامهـ مینویـــسی؟؟؟ مــَگر نه؟؟؟!
    سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست / شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری / که جهنم نگزارد به تنم تاثیری
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا