yunes_prg
پسندها
8

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هموطن عزیزم
    تا به حال به تقویم نگاه کردی ؟ متوجه شدی جشن یلدا از تقویم ما برداشته شده ؟ تا حالا متوجه شدی جشن چهار شنبه سوری دیگه در تقویم ما نیست ؟
    می دونستی ما پیش از حمله اعراب هر ماه حداقل یک جشن ملی داشتیم ؟
    می دونی چقدر تلاش کردند نوروز رو از ما بگیرن ؟
    اما تا زمانی که من و تو به میراث کهن ایران اهمیت بدیم هیچ کس نمیتونه این روزها رو از بین ببره.
    می دونی یکشنبه این هفته (16 مهر) سالروز جشن ملی مهرگان هستش ؟ مهرگان روز اتحاد و دوستی و همدلیست.

    مـــهرگــان بر شما مبارکـــــــــــ باد
    16 تا 21 مهرماه
    کاش یکبار دیگر می دیدمت
    از نگاه خیره مردم نهان
    در سرای خلوتی تنها و مست
    بی خبر از رنج و غوغای جهان
    دیدگان قهوه ای رنگ تو، باز
    خیره می شد در دو چشم مست من
    تا ز سحر آن نگاه آتشین
    آگهی یابی ز راز و رمز من
    کاش یکبار دیگر آواز تو
    با کلامی خوش به گوشم می رسید
    تا که نامم بر لبت می رفت آه...
    دل درون سینه ناگه می تپید
    در میان حلقه بازوی خویش
    می فشردی پیکرم را گرم گرم
    باز هم آشفته می کردی ز مهر
    از نوازش هایت آن گیسوی نرم
    با بهارانی که می آید ز راه
    آرزو دارم که باز آیی تو باز
    ای همه عشق و امید و شور دل
    جان من می سوزد در شوق نیاز
    بازگرد ای مهربان نازنین
    تا بسوزد خاطر شاد حسود
    گفتگو کن همچو من از مهر پاک
    بی محبت زندگانی را چه سود؟
    برایت آرزو دارم

    که نور نازک قلبت٬ به تاریکی نیامیزد.

    که چشمانت٬به زیبایی ببیند زندگی ها را.

    چو باران٬آبی و زیبا

    بباری٬شادمانه روی گرد غم

    به دور از دل گرفتن ها.



    برایت آرزو دارم

    به تنهایی نیالاید

    خدا٬ این قلب پاکت را

    و همواره به دستانت بیاویزد

    چراغ راه خوشبختی.

    بدانی آنچه را اینک نمیدانی.



    برایت آرزو دارم

    سعادت را٬طراوت را٬

    بهشت و بهترین بهترین ها را.

    عزیز روز های من

    خدا را می دهم سو گند

    که در قلبم برای تو

    خدارا آرزو دارم.
    بازوانت را به مستی حلقه کن بر گردنم

    تا بلرزد زیر بازوهای سیمینت تنم

    چهره زیبایی خود را از رخ من وا مگیر

    جز به آغوش چمن یا دامن من جا مگیر

    من تو را تا بی کران ها

    من تو را تا کهکشان ها

    از زمین تا اسمان ها

    من تو را همچون احورا

    من تو را همچون مسیحا

    همچو عطر پاک گلها

    دوست دارم می پرستم
    برای پرواز از صبح به شب باید با اشک از غروب رد شد

    انتظار...انتظار...و باز هم انتظار... واژی غریبی است

    آه...آه...خدا این انتظار چیست؟

    پروانه عاشقی که از شمع دور است غمخواری جز گل ندارد

    سایبان تنهایی فقط غرق شدن در دریاست

    گردباد عشق خانه دل را در هم می شکند

    آیا تکه نوری پیدا میشود تا دل تاریکم را روشن کند؟

    خنده من همچون غایقی است که بر غرق شدن سایه خودش می گرید

    ماه بدون ستاره همچو خورشید بدون غروب است

    رنگین کمان باران اشک را عاشق معشوق می بیند

    سر انجام شمع بی پروانه خاموشی است

    عاشق به فکر هیچ چیز نیست جز معشوق

    و باز من برای خود می گریم از دوری تو...
    مرا زیبا پرستی داده عشق و داده مستی ، رنج هستی برده از یادم
    ندارم ترسی از غم ، تا که هر دم می رسد عشقش به فریادم
    چو او را می پرستم درکنار هر که هستم ، نقش سنگم سرد و خاموشم
    بغیر از یاد او هر یاد دیگر در جهان گشته فراموشم

    تو آنی خدایا که دانی خدایا ، کسی که در همه وجودم
    بود ز یاد او نشانی ، نکرده یک دم از محبت به من نگاه مهربانی
    مرا زیبا پرستی داده عشق و داده مستی ،رنج هستی برده از یادم
    ندارم ترسی از غم ، تا که هر دم می رسد عشقش به فریادم

    چو او را می پرستم درکنار هر که هستم
    نقش سنگم سرد و خاموشم
    بغیر از یاد او هر یاد دیگر در جهان گشته فراموشم
    رو لبات قصه ی عشقه ، تو چشات نور امیده
    توی دست مهربونت ، رو گونه های جَوونت
    پر از مهره پر از لطفه ، پر از مژده و نویده

    مژده ی اومدنت به خونه میده ، مژده ی رونق آشیونه میده
    مژده ی دیدن تو بودن با تو ، با تو بودن ، با تو بودن
    با تو بودن همه امیدمه ، با تو بودن همه نیازمه

    دوست دارم من هر جا که هستم ، با تو باشم ، با تو باشم
    اگه هوشم اگه مستم با تو باشم ، باتو باشم
    دوست دارم با تو باشم ، با تو بمیرم
    تو به من خندیدی

    و نمی‌دانستی

    من به چه دلهره از باغچه‌ی همسایه

    سیب را دزدیدم...
    تو گفتی ، زمین ، آسمانی شود

    هوا ترد و رنگین کمانی شود

    تصادف کند آب با آینه

    خیابان پر از مهربانی شود

    تو دستور دادی تنم بشکفد

    لبم بوسه ای ناگهانی شود!

    تو مجنون ایرانی ِمن شوی

    که لب های لیلی جهانی شود

    تو می خواستی یوسفت نشکند

    اگر چه زلیخا روانی شود!
    ارزو دارم مـرگـت را ببــینـم ، بر مــزارت دســته هـای گـل بچـیـنــم

    آرزو دارم ببــینم پــر گناهـــی ، مــرده ای در دوزخــی و روسیاهــی

    جـــای اینــکــه عاشــق زارتـــو باشم ، آرزو دارم عــزادار تــو باشـــم

    بهتــر از هــر عاشـقی نازت کشیدم ، درعوض نامردمی ها ازتو دیدم

    هرکجایی راه خوشبختی نیابــی ، راحت و بی دغـدغـه هرگــز نخوابی

    هرکجایی آب خــوش هــرگزننوشی ، یالبــاس عافــیت هــرگز نپــوشــی

    جـــای اینــکــه عاشــق زارتـــو باشم ، آرزو دارم عــزادار تــو باشـــم

    ای چپاولگر توای وحشی ترازبـــبر ، وحشتیانه هم بمیری گرکنی صبر

    عــاشـــقم کــردی و رفتــی ازکــنارم ، رنگ پائیزی کشیـــدی بر بهــارم

    ای پری وانس وجن باتو همه قهر ، مرگ آیینه بنـدان می کند شـهر

    جـــای اینــکــه عاشــق زارتـــو باشم ، آرزو دارم عـزادار تــو باشـــم
    نامه هاتو من،تا سحر خوندم
    خسته ازدرد غربت،چشم برات موندم
    سر به روی نامه هات من،خواب تو دیدم
    نامه هاتو من،خیلی دوست دارم
    می نویسی جان مادر،من چه کم دارم
    تا تو را دارم مادر،من چه غم دارم
    مادرم غربت چرا،تو رو کرد از من جدا
    مادر مادر،تو رو من کم دارم بیا
    بی تو من غم دارم بیا،آه
    مادرم ای مهربون،با دل من همزبون
    مادر مادر،میدونی که برات تنگه دلم
    بی تو غم شده آهنگ دلم،آه
    نامه هاتو من،تا سحر خوندم
    خسته از درد غربت،چشم برات موندم
    سر به روی نامه هات من،خواب تو دیدم
    یاد تو دمسازمه،گرمی آوازمه
    مادر مادر،ندونستم قدر تو رو
    نکنه که نبینم تو رو،آه
    مادرم تنگه دلم،نگو از تو غافلم
    مادر مادر،تو رو من به خدا می سپرمت
    میدونی که چقد دوست دارمت،آه
    نامه هاتو من،تا سحر خوندم
    خسته از درد غربت،چشم برات موندم
    سر به روی نامه هات من،خواب تو دیدم
    مادرم غربت چرا،تو رو کرد از من جدا
    مادر مادر،تو رو من کم دارم بیا
    بی تو من غم دارم بیا،آه
    مادرم تنگه دلم،نگو از تو غافلم
    مادر مادر،تو رو من به خدا می سپرمت
    میدونی که چقد دوست دارمت،آه
    نامه هاتو من،خیلی دوست دارم
    می نویسی جان مادر،من چه کم دارم
    تا تو را دارم مادر،من چه غم دارم
    بعضی عشق ها مثله قصه نوحه

    ( از ترس طوفان میان سراغت).

    بعضی عشق ها مثله قصه ی ابراهیمه

    (باید همه چیزتو براش قربانی کنی).

    بعضی عشق ها مثله قصه مسیحه

    (آخرش به صلیب کشیده میشی).

    اما بیشتر عشق ها مثله قضیه موساست

    (یه کم که دور میشی یه گوساله جاتو میگیره)!!!
    از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها ،،،


    شب ها صدای سرفه می آید !!!!!!


    .


    ..





    ….




    اینجا آبادی دل خراب است !!!


    خرااااااااااااااااااااااااااااااب !!!!!!!!!!!!!!


    خراب تر از خانه ی خراب كودكان شب ،


    و تنها تر از نگاه پیر مردهمسایه .


    و خسته تر از ؛


    چشمان شب .


    آه كه چه دیوانه ام در این سكوت حیران !!!


    با دلی پر از هیچ ،
    چارلی چاپلین: با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،رختخواب خرید ولی خواب نه،ساعت خریدولی زمان نه، میتوان مقام خرید ولی احترام نه،می توان کتاب خرید ولی دانش نه،دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه......
    تا وقتی قلب عریان کسی راندیدی بدن عریان خودت را نشان نده هیچ وقت چشمانت را برای کسی که معنی نگاهت را نمی فهمد گریان مکن قلبت راخالی نگاه دار اگر هم روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن که فقط یک نفر باشد و به او بگو که تو را بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم زیرا که به خدا اعتقاد دارم و به تو نیاز
    خدایا کفر نمی‌گویم،
    پریشانم،
    چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
    مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
    خداوندا!
    اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
    لباس فقر پوشی
    غرورت را برای ‌تکه نانی
    ‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
    و شب آهسته و خسته
    تهی‌ دست و زبان بسته
    به سوی ‌خانه باز آیی
    زمین و آسمان را کفر می‌گویی
    نمی‌گویی؟!
    خداوندا!
    اگر در روز گرما خیز تابستان
    تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
    لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
    و قدری آن طرف‌تر
    عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
    و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
    زمین و آسمان را کفر می‌گویی
    نمی‌گویی؟!
    خداوندا!
    اگر روزی‌ بشر گردی‌
    ز حال بندگانت با خبر گردی‌
    پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
    خداوندا تو مسئولی از این آغاز بی پایان.
    خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
    در این دنیا چه دشوار است،
    چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
    گفت دانایى که گرگى خیره سر
    هست پنهان در نهاد هر بشر

    لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
    روز و شب مابین این انسان و گرگ

    زور بازو چاره این گرگ نیست
    صاحب اندیشه داند چاره چیست

    اى بسا انسان رنجور و پریش
    سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

    اى بسا زورآفرین مردِ دلیر
    مانده در چنگال گرگ خود اسیر

    هرکه گرگش را دراندازد به خاک
    رفته رفته مى‌شود انسان پاک

    هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
    خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

    هرکه از گرگش خورد دائم شکست
    گرچه انسان مى‌نماید ،گرگ هست

    در جوانى جان گرگت را بگیر
    واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

    روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
    ناتوانى در مصاف گرگ پیر

    اینکه مردم یکدگر را مى‌درند
    گرگهاشان رهنما و رهبرند

    اینکه انسان هست این سان دردمند
    گرگها فرمان روایى مى‌کنند

    این ستمکاران که با هم همرهند
    گرگهاشان آشنایان همند

    گرگها همراه و انسانها غریب
    با که باید گفت این حال عجیب

    فریدون مشیرى
    به سلامتی مادری مست خواهم کرد که..
    چندیست و چندی چشم انتظار میشیند ..
    با هر صدایی در خیالش مرا میبیند /
    مادری که دیگر دارد پیرتر از زمان آخرین دیدارم میشود..
    مادری که سکوتی دارد پر از معنا ی دلتنگی‌ /
    آن مادری که دیده ش به در خشکیده..
    با مرگ آرزو هایش،مرا خریده. /
    به سلامتی مادرم...که عمریست پژمرده..
    که خوشی را روزگار از خاطرش برده../
    به سلامتی مادرم که حال دیگر جوان پیریست...
    خدایا، خدایا چه تقدیر دلگیریست..



    هــر چقــدر کــه آدمهــا رو بیشتــر میشنــاســی

    تنهــــاییــت دلچســب تـر میشــه !

    و مشروبت عــــزیـــــز تــــــــــر. . . !!!




    هیچ کس نمی داند كه در لیوانهای ویسکـــــــی

    و سیـــــــگارهای پشت سرهم

    چه غـــــــم و تنهایـــــــی ریختـــــــه شـــــــده ......!!!



    اگـه بخـوـآے "مـن"

    "مـنی "بـشـم کـه "تـو" مـیخوـآے

    پـس دیگــ ه "مــن"

    "مـن" نیـستم

    هـستـم؟.!

    عشق + دلواپسی = مادر ♥ ♥ عشق + ترس = پدر ♥ ♥ عشق + یاری = خواهر ♥ ♥ عشق + دعوا = برادر ♥ ♥ عشق + زندگی = همسر ♥ & ♥ عشق + دلواپسی + ترس + یاری + دعوا + زندگی = دوست ♥
    ابوالفضل پور عرب؛ سرطان با چهره ات چه کرد؟!

    برای این هنرمند عزیز سلامتی را از خداوند منان مسئلت داریم


    محبت به نامــــــــــــــرد ، کــــــــــــردم بسی

    محبتــــ نشاید به هـــر نـــا کســـــــــی

    تهی دستــــی و بـــی کسی درد نیستــــ

    که دردی چـــو دیدار نامـــــــرد نیستــــــ


    صفحه ی آخر شناسنامه زیاد مهم نیست …


    گاهی باید تو آیینه خوب نگاه کنی ببینی هنوز زنده ای یا نه !؟!؟!




    امشب که شعله می زندم ماجرای تو
    بر این سرم که سر بگذارم به پای تو
    بی تاب و بی قرارم و بی واهمه، ولی
    جز حرف عاشقانه ندارم برای تو
    امشب هزار مرتبه بی تو دلم شکست
    یعنی هزار مرتبه مْردم، برای تو
    من راضی ام به این همه دوری ولی عزیز
    راضی ترم به اینکه ببینم رضای تو
    حالا درخت و جاده به راهت نشسته اند
    حالا سکوت و سایه پر است از صدای تو
    خوبی بادبادک اینه که
    می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
    ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده .
    ای چرخ فلک خرابی از کینه توست
    بیدادگری شیوه دیرینه توست
    ای خاک اگر سینه تو بشکافند
    بس گوهر قیمتی که در سینه توست
    بوی پاییز می آیـــد
    بوی دلتنگــ ـی های بیشتــــر...
    بوی دلسردی
    بوی رویــا های ندیده
    بوی تـــــو،

    بوی مــــــن؛
    بوی عشق...
    مستی های پنهان
    بوی باران
    بوی خواستـــن و نتوانستــ ــن
    بوی رفتن می آید،
    بوی رفتــــن می آمد،
    بوی ماضی هایـــی که هیچوقتــــــ حال نشــد
    و همیشــه استمـــراری بــود!
    بوی آرزو، بوی تنـهایی!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا