wwwparvane
پسندها
2,537

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خیلی اون متن شما جالب و عمیق بود- البته تاثر برانگیز.... -به ما آموختند
    علت سکوت من...

    حرفي نيست...
    در سكوتم فرياد را نظاره كنيد.
    فرياد در گلو خشكيده است...
    حرفي نيست...
    چشمان بي فروغ
    به دنبال كوچكترين روزنه هوايي...
    قفل غم بر درب سلولم مزن
    من خودم خوش باورم گولم مزن

    من نمی گویم که خاموشم مکن
    من نمی گویم فراموشم مکن

    من نمی گویم که با من یار باش
    من نمی گویم مرا غمخوار باش

    آه ! در شهر شما یاری نبود
    قصه هایم را خریداری نبود

    از در و دیوارتان خون می چکد
    خون من فرهاد مجنون می چکد

    خسته ام از قصه های شومتان
    خسته از همدردی مسمومتان

    این همه خنجر دل کس خون نشد
    این همه لیلی کسی مجنون نشد

    آسمان خالی شد از فریادتان
    بیستون در حسرت فرهاد تان

    کوه کندن گر نباشد بیشه ام
    گویی از فرهاد دارد ریشه ام

    عشق از من دورو پایم لنگ بود
    قیمتش بسیارو دستم تنگ بود

    گر نرفتم هر د و پایم خسته بود
    تیشه گر افتاد دستم بسته بود

    هیچ کس فکر مرا کرد؟ نه
    فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه

    هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه
    هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه

    هیچ کس اشکی برای ما نریخت
    هر که با ما بود از ما می گریخت

    چند روزی است که حالم دیدنی است
    حال من از این و آن پرسیدنی است

    گاه بر روی زمین زل می زنم
    گاه بر حافظ تفأل می زنم

    حافظ دیوانه فالم را گرفت
    یک غزل آمد که حالم را گرفت:

    *ما ز یاران چشم یاری داشتیم*
    *خود غلط بود آنچه می پنداشتیم*
    حالمان بد نیست غم کم می خوریم
    کم که نه، هرروز کم کم می خوریم


    آب می خواهم سرابم می دهند
    عشق می ورزم عذابم می دهند


    خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
    از چه بیدارم نکردی آفتاب؟


    خنجری بر قلب بیمارم زدند
    بیگناهی بودم و دارم زدند


    سنگ را بستند و سگ آزاد شد
    یک شب داد آمد و بیداد شد


    عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
    تیشه زد بر ریشه اندیشه ام


    عشق اگر این است مرتد می شوم
    خوب اگر این است من بد می شوم


    بس کن ای دل نابسامانی بس است
    کافرم دیگر مسلمانی بس است


    در عیان خلق سر در گم شدم
    عاقبت آلوده مردم شدم


    بعد از این با بی کسی خو می کنم
    هر چه در دل داشتم رو می کنم


    من نمی گویم دگر گفتن بس است
    گفتن اما هیچ نشنفتن بس است


    نیستم از مردم خنجر به دست
    بت برستم بت برستم بت برست


    بت برستم بت برستی کار ماست
    چشم مستی تحفه بازار ماست


    درد می بارد چون لب تر می کنم
    طالعم شوم است باور می کنم


    من که با دریا تلاطم کرده ام
    راه دریا را چرا گم کرده ام
    ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
    روی مانند پری از خلق پنهان داشتن


    همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
    همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن


    کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح
    دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن


    در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
    سینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن


    روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
    در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن


    همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
    مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
    دیرآمدی عزیز شب پیش مرده ام


    چندین هزار مرتبه در خویش مرده ام




    هیچ آتشی به کلبه متروک من نماند


    عمری ست زیر پنجه تشویش مرده ام




    این بار چندم است که تشییع می شوم


    از سالیان دور کم و بیش مرده ام






    عنوان پوچ « زندگی شاعرانه» را


    بر خویش بسته قافیه اندیش مرده ام




    شعرم شناسنامه عشقم قبول کن


    برگی ست سبز، تحفه درویش، مرده ام




    از دورها سیاهه ارواح می رسند


    لب وا کنم به فاتحه خویش مرده ام
    گـاهـی سـعــی مـی کـنـد ،

    مـردانـه بـازی کـنـد !!!

    مـردانه کـار کـنـد ...

    مـردانـه قـدم بـردارد

    مـردانـه فـکـر کـنـد

    مـردانـه قـول دهــد

    امـا هـر کـاری هـم کـه بـکـنـد

    زن اســت !!!

    احـسـاس دارد

    لـطـیف اسـت

    یـک جـا عـقـب مـی نـشـیـنـد و مـحـبـت تـو را مـی خـواهـد

    زن اسـت دیـگــر ... !
    سلام به خواهری خودم..خوبی که.../ ممنونم از تو که من و یاد میکنی......:gol:
    لانـــه ات را ،

    بـــر حبــابِ حــوصلــهء مـــردُمــان نـــساز !

    تــــا ،
    آوارهء بیحــــــوصـلگــی شــــان نـــــشوی !!!.
    بعضی وقتهــآ...

    از شدت دلتنگیــــ ،

    گریهــ کهــــ هیچ...!!!

    دلــ♥ــَت می خــوآهــَد ؛

    هــآی هــــآی بمیــــری...!


    نــــه اهــــل دودم ...

    نــــه مشــــروب میخورم ...

    نــــه ولــــگردم ...

    نـــــه اهــــل پارتــــی و مهمونیــــــم ...

    نـــــه اهــــل رفیــــق بازیـــــم و نه دوست دختر دارم...

    خدایــا هــــدفت از خلق من چــــی بوده دقیقــــا !؟

    قــــراره بـــه پیامبــــری منـــصوب بشــــم!؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا