unknown VII
پسندها
430

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • وقتی یکی میگه خدافظ حس بدی بم دس میده
    حالا هر کی ک باشه
    دوستان و تو هم ک عزیزتر....
    میترسم مجبور شم با اشک چشام پشت سرش اب بریزم تا برگرده!


    از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل، که شوق انگیزترین حوادث ،غرورآفرین ترین وقایع، شادی آورترین اتفاقات، شیرین ترین گفتارها و نغزترین رفتارها توان این که خنده ای بر لبان ما بنشاند در خود نمی بیند.

    مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد، رشادت رشد کرد، شهامت رنگ گرفت، ایثار معنا؛ شهادت، قداست؛ و خون، آبرو گرفت؟

    مگر نه با ولادت تو، زلال ترین تقوا از چشمه سار وجود جوشید؟ مگر نه با ولادت تو " موج"، موجودیت یافت؟

    مگر نه این که " نسیم" با تولد تو متولد شد و مگر نه " صاعقه" اولین نگاه تو در گهواره بود و مگر نه "عشق" در کلاس تو، درس می خواند و مگر نه " ایثار" به تو مقروض شد و مگر نه " آفرینش" از روح تو جان گرفت؟

    پس چرا ما خبر " ولادت" تو را هم که می شنویم، بغض گلویمان را می فشرد؟
    اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت...و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت
    خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز...کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت
    درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد...انديشه آمرزش و پرواي ثوابت
    راه دل عشاق زد آن چشم خماري...پيداست از اين شيوه که مست است شرابت
    تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت...تا باز چه انديشه کند راي صوابت
    هر ناله و فرياد که کردم نشنيدي...پيداست نگارا که بلند است جنابت
    دور است سر آب از اين باديه هش دار...تا غول بيابان نفريبد به سرابت
    تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل...باري به غلط صرف شد ايام شبابت
    اي قصر دل افروز که منزلگه انسي...يا رب مکناد آفت ايام خرابت
    حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد...صلحي کن و بازآ که خرابم ز عتابت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا