آخ آخ زوری خوابوندن، همون یه روزی که رفتم، گفتن بخوابین پوووف من اصلا بعد از ظهرا اگه کسی میگفت بخواب افسرده میشدم. دیگه خیلی که اذیت میکردم، پدرم میبرد کنار خودش، دستشو دورم مینداخت که نتونم تکون بخورم بعد از غصه خوابم میبرد خخخخ

مادر من خانه دار بود ولی حریف من نمیشد

من واقعا از اذیت کردن لذت میبردم

البته کتکشو میخوردم ولی انرژیم بالا بود و با علم به اینکه باز کتک میخوردم ادامه میدادم
