شرمنده دیر شد..
یاد یه چیزایی تو خودم میفتم که نمیتونم زبون به گفتن باز کنم همون که در توئه شاید...
کاش واقعا حق باما بود کاش اونی که اینها رو دریافت میکنه ذره ای لایقش باشه..
کاش پرواز این پرنده بی آشیون بی ثمر نبود و در دوردستها هم که شده به درختی سبز دلخوش بود برا نشستن رو شاخه هاش..
دستی که گرماش یاد همه اون سرمای پرواز رسیدن رو به فراموشی میسپرد..
کاش هیچ کاشی نبود.. جز همون یه پنجره.. پنجره ای برای دیدن. پنجره ای برای چک جک بارون رو شیشه انتظار