در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه بودن ها ...
منو نمیشناسی چون من اصن از اول با قطب الدین مشکل داشتم!!یعنی با مدیریتش!!! و اونجا نمیومدم عزیزم!! من دبیر کانون نجوم دانشگاه بودم، با اینا هم رفیق!! بعدم که آرش رفت صدرا منم رفتم صدرا!! البته الان هم کم میرسم برم!! دارم ارشد میخونم و سرکار هم هستم وقتشو خیلی ندارم!! ایشالا موفق باشی!! ضمنا اسمتو هم نگفتی!!
رصدخونه شما؟؟؟!!! :دی
نه عزیزم اون موقع که استادای شما درس میخوندن ما باهم بودیم!! با ممد لشنی و هادی و آرش و بقیه!!! من الان با آرش صدرا هستیم!!! خواستی بیای خبر بده در خدمتیم!! راستی اسمت چیه؟دانش آموزی که؟؟