soofiomid
پسندها
132

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • صدای قلب نیست ..
    صدای پای توست که شب ها در سیـــــ ــنه ام میدوی ..

    کافیست کمی خسته شوی

    کافیست بایستی ..
    رفت و آمد ،

    رفت و آمد ،

    اینقدر رفت و آمد

    که از یاد برد ، چیزی به نام ماندن هم وجود دارد!


    مثل کشیدن کبریت در باد
    دیدنت دشوار است


    من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
    می کشم
    آخرین دانه ی کبریتم را در باد

    هر چه بــــــادا بــــــــــاد!


    راستش را بگو

    در زندگی قبلیت

    یک لیوان شیر نسکافه ی داغ نبودی؟

    تلخ ِ شیرین....

    گرم و خواستنی....

    و به شدت آرام بخش ...
    ...چشمانت زندانبان من است

    ...اما من زندان ات را دوست دارم

    ...رو زندانبان من

    ...من به میله های این زندان آغشته ام
    روزي از روزها ، شبي از شبها

    خواهم افتاد و خواهم مرد

    اما مي خواهم هرچه بيشتر بروم

    تا هرچه دورتر بيفتم

    تا هر چه ديرتر بيفتم

    هرچه ديرتر و دورتر بميرم

    نمي خواهم حتي يک گام يا يک لحظه

    پيش از آنکه مي توانستم برم و بمانم ،

    افتاده باشم و جان داده باشم
    نیم ساعت پیش ،
    خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
    سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
    و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
    آواز که خواند تازه فهمیدم ،
    پدرم را با او اشتباهی گرفته ام ! حسین پناهی


    تو ماه را

    بیشتر از همه دوست می داشتی

    و حالا

    ماه هر شب

    تو را به یاد من می آورد


    می خواهم فراموشت کنم

    اما این ماه

    با هیچ دستمالی


    از پنجره ها پاک نمی شود
    روزگارا…. تو اگر سخت به من میگیری، باخبر باش که پژمردن من آسان نیست گرچه دلگیرتر از دیروزم، گرچه فردایی غم انگیز مرا میخواند
    لیک باور دارم…. دلخوشیها کم نیست…. زندگی باید کرد
    تو که معلوم نیس کجایی و چیکار میکنی
    میای میگی میرم تا نیم ساعت دیگه میام میری یه 2-3هفته ای پیدات نمیشه
    من که باهات قهرم خیلی بدی داداش بدبدبد
    بگذار زمان روی زمین بند نباشد
    بگذار زمان روی زمین بند نباشد
    حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

    بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار
    مطرود ز درگاه خداوند نباشد

    بگذار گناه هوس آدم و حوّا
    بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

    مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش
    این قصه همان قصه که گفتند نباشد

    ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت
    آن وعده ی نادیده که دادند نباشد

    یک بارتو درقصه ی پرپیچ و خم ما
    آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

    آشوب،همان حس غریبی ست که دارم
    وقتی که به لب های تو لبخند نباشد

    درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
    در تک تک رگهای تو هرچند نباشد

    من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
    زنجیر نگاه تو که پابند نباشد

    وقتی که قرار است کنار تو نباشم
    بگذار زمان روی زمین بند نباشد...
    خود را به سوی ماه افکنید، حتی اگر خطا کنید، میان ستارگان خواهید نشست... "براون"
    اول دبستان


    دلم واسه اول دبستانم تنگ شده , وقتی تنها یه گوشه از حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟
    اول دبستان


    دلم واسه اول دبستانم تنگ شده , وقتی تنها یه گوشه از حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟
    " من و تو عادت کردیم که همیشه یکی باشد و دیگری نباشد، انگار که اگر هردو باشیم تمام معادلات دنیا به هم می ریزد "
    درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند . . . "
    در یک مهمانی دو نفر کنار هم نشسته بودند و یک کلمه هم با هم حرف نزدند. بعد از دو ساعت یکی از آنها به دیگری گفت : پیشنهاد می کنم حالا در مورد موضوع دیگری سکوت کنیم !



    هنوز هم وقتی باران می آید

    تنم را به قطرات باران می سپارم

    می گویند باران رساناست

    شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند
    سلام رفیق... بی خبر میای.بی خبر میری. ولی من هروقت اومدم میام بهت سر می زنم. آف نبینمتاااااااااااااااااااااا.....:gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا