عکس خوي بر عارضش بين کآفتاب گرم رو...در هواي آن عرق تا هست هر روزش تب است
من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام مي...زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زين...با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است
آن که ناوک بر دل من زير چشمي مي زند...قوت جان حافظش در خنده زير لب است
آب حيوانش ز منقار بلاغت مي چکد...زاغ کلک من به نام ايزد چه عالي مشرب است