بچه اون اجیه دیگم.. یه شیش ماه از الناز بزرگتره..
اسمش امیرعباسه.. خب
اومده بون اینجا.. النازم بود..
الناز آیینه ی مامانشو برداشته بود.. میگفت این گوشیه منه.. مثلا لمسی بود.. خب
بعد با امیر عباس با هم بازی میکردن..
الناز برداشت گفت ببین برات این بازیو اوردم.. امیر عباسم گفت نه من اینو دوست ندارم. اون بازیه پرنده هارو بیار...
وااااااااااااای مارو میگی مرده بودیم از خنده..
خیلی خوب دوتایی دل به دل هم میدادن تو تخیلاتشون..

.. اصلا فک نمیکردم امیر عباس همچین حرفی بزنه.. گفتم الان میگه اینکه آیینه س.. ولی خیلی خوب اومد.. قربونش برم..

بوووووووووووووس