اگر بودی ازت میترسید دیگه لال میشد..نبودی دیگه
حالا فردا باید یه آمپول بزنه..دستت رو میبوسه...با هم دیگه برید درمانگا..تالار رو تنها ببری ها.کل باشگاه رو نبری
تابلو ها رو هم فروختم تا خرج تالار رو در بیاریم.:دی
آره یه نفسی میره یه نفسی میاد.چ کنیم دیگه..پیر شدیم رفت:دی
دلت برای تالار تنگ شد؟پ ما چی نامرد؟
تالار هم خوبه..در نبودت یه چند روزی سرما خورد اما با دارو خوب شد...جای نگرانی نیست
ببخشید دیر شد ی کار پیش اومد رفتم و برگشتم