SerpentoR
پسندها
943

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • هنگام بازدید از یک بیمارستان روانی از روان پزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانی به بستری شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ روان پزشک گفت : ما وان حمام را پر از اب میکنیم و یک قاشق چایخوری /یک فنجان و یک سطل جلوی بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالی کند. من گفتم: اهان .فهمیدم.ادم عادی باید سطل را بردارد چون بزرگتر است. روان پزشک گفت: نه.ادم عادی در پوش زیر اب وان را برمی دارد. شما میخواهید تخت تان کنار پنجره باشد؟
    مراقب باش
    يک اتفاق ساده
    دريا را به رودخانه مي کشاند
    ابر را خاطره مي کند
    و نقشه هاي جهان را
    نقش بر آب
    کافي ست
    قصه را عوض کنيم
    الان که فکر میکنم میبینم خیلی ضایستا
    استاد اینجوری شه جلوی همه
    اونم اینکه قبلش ادعا داشت
    اگه معمولی بود اینجوری میشد زیاد چیزی نبود:)
    سلام
    خوبی سیاوش خان؟
    چه جالب قبل از دیدن پیام شما داشتم تاپیکت رو می خوندم اسنادش هم موجوده!
    گاهی اوقات

    احتیاج به یه آدمی داری

    یه دوستی

    که وایسته رو به ‌روت

    که توی چشمات نگات کنه

    و محکم بزنه تو گوشت !

    که تو ٬ صورتت خم شه و دستت رو بذاری روی گونه‌ت

    و دوباره نگاش کنی

    ببینی که خشمگینه

    ببینی که از دستت عصبانیه

    توی اخم صورتش ببینی که دوستت داره

    ببینی که دوستته

    که نگاش کنی

    همون‌جوری که دستت روی صورتیه که اون بهش کشیده زده

    که بهت بگه « تو چته؟ بسه ٬ به خودت بیا . . . تو چته . . . »

    که سرت فریاد بکشه

    که تو یههو بلرزی

    که بری بغلش

    که بغلت کنه

    همون دستی که کوبید تو صورتت رو بذاره رو سرت

    توی موهات

    که سرت رو فشار بده توی گودی‌ شونش

    که تو چشمات رو ببندی

    روی شونه‌ش گریه کنی ، بلرزی

    و با خودت فکر کنی که:

    تو واقعاً چته . . . ؟
    شما ها چی می گین بهم؟؟؟؟
    باز مامانت ولت کردی رفتی با این سهیل تو کوچه؟؟؟
    به مامانت می گم پسر چاخش رفته تو کوچه..
    شماره جدیدمو حفظ نیستم بذار یه تک زنگ میزنمت بهت .......اس میدم....بای بای من رفتم دیرم شد......شمارتو دارم
    ببخشید بی خدافظی رفتم
    اینجا هوا هوای برفه ولی خبری از بارندگی نیست...
    به نظر زمستون سردی خواهیم داشت
    ممنون از لطفت
    شب بخیر
    ببین پیرزن

    مردهایی كه عاشق‌ات بوده‌اند

    بالاخره یك‌روز در قلب‌ات چاقوكشی می‌كنند

    به بالا نگاه نكنید

    شما كه نمی‌دانید

    او در جوانی چه‌قدر زیبا بوده

    شما كه نمی‌دانید

    چرا در قلب او قرار می‌گذاریم

    اما به شما می‌گویم

    فقط می‌خواستیم بترسانیم

    و گرنه

    نه قلبی در كار است

    نه در ما عشقی

    و آن پیر زن سال‌ها پیش خودكشی كرده
    دوباره دست‌هایم خالی است
    دوباره جای بوسه‌ها تیر می‌کشد
    دوباره من
    پراکنده
    شعرهایی نوشته‌ام
    که زنی در آن‌ها
    پنهانی
    ودکا می‌نوشد
    تا در مراسم سوگواری آرام باشد
    چه ساده گمان داشتی همیشه این جا
    کنار این تلفن حضور دارم
    فرسودگی مرا در نمی یابد
    مرگ مرا به جا نمی آورد
    و تو
    می توانی پرسیدن حال و هوایم را
    تا هر زمان به تعویق بیاندازی ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا