بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند…. و گنجشکها جدی جدی می میرند. آدمها شوخی شوخی زخم می زنند …. و قلبها جدی جدی می شکنند. آذمها شوخی شوخی لبخند می زنند…. و دلها جدی جدی عاشق می شوند .
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
***
بچه که بودیم…
قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم …
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
رسم اين شهر عجيب است بيا برگرديم/ قصد اين قوم فريب است بيا برگرديم/ آنكه يك روز دل به نگاهش داديم/ خنده اش سرد و غريب است بيا برگرديم/ عشق بازيچه شهر است ولي در ده ما/ دختر عشق نجيب است بيا برگرديم...
براش بنويس دوستت دارم آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست . گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره ولي تو بنويس .. تو ... بنويس