sarang saman
پسندها
103

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نمی ‌دانـم چـرا
    هـر وقـت می ‌روی سفـر
    زنـدگی مـن
    گـم می ‌شـود ...


    مثـل لحظـه ‌ای
    که گفـتی بـرام سيـب بخـر
    جـای مـن
    در آغـوش تـو
    امـن‌ تـر می ‌شـود
    بـا هـر نگـاهـی
    لبخنـدی
    حـرفـی ...
    نگـاه می کنی بـه خـودت
    کـه پس از سـال هـا دوبـاره از دهـان زنـی بیـرون آمـده ای
    و لـرزش لـب هـایـش را انکـار می کنی
    میـان سطـرهـایش راه می روی
    و پـاهـای بیست و چنـد سـالگـی ات را انکـار می کنی ...


    واژه هـا
    دوبـاره بـرایت دست تکـان می دهنـد
    خـاطـره هـا
    مثـل آشنـایـان نـزدیکت از تــو دور می شـونـد
    و ایـن شعـر
    بـرای همیشـه حـافظـه اش را از دست می دهـد !
    کـاش می شـد زنـدگـی را هـم عـوض کـرد
    مثـل " چـایـی "
    وقتـی کـه سـرد می شـود !
    یک روز سطـری از ایـن شعـر
    مثـل سـوت قطـاری از کنـار گـوشَـت عبـور می کنـد
    واژه هـا بـرایـت دست تکـان می دهنـد
    خـاطـره هـا
    مثـل آشنـایـان دورت بـه تــو نـزدیک می شـونـد
    و فکـر می کنـی
    چـرا نـبـض ایـن شعـر بـرای تــو اینقـدر تنـد می زنـد ؟
    ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ
    ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ
    ﺗﺎ ﺟﮕﺮﻡ،
    ﮐﺒﺎﺏ ﻧﺸﻮﺩ!
    ***
    بـاد می آیـد
    بـاران
    بـرگ
    بـوی خـاک ...
    مـوسیـقـی زیـر قـدمهـا
    در تنهـایـی خیـابـان
    چشیـدن دوبـاره
    مخلـوطـی از شیـریـنی و تـلخـی
    پـاییـز می آیـد ...
    فصـل مـن
    دوبـاره همـه روزهـا را
    عـاشـق خـواهـم بـود

    خیلی وقته دیگه بارون نزده
    رنگ عشق به این خیابون نزده

    خیلی وقته ابری پر پر نشده
    دل آسمون سبک تر نشده
    نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم

    می خواهم از دنیا دلم را پس بگیرم

    می خواهم امشب برگ برگِ هستی ام را

    از شاخه های این شب نارس بگیرم

    من آمدم تا حجم اقیانوس را از

    جغرافیای شانه ی اطلس بگیرم

    کولی شدم تا مثل تقدیر نگاهت

    آیینه را از هر کس و ناکس بگیرم

    اما چه با من می کند چشمت که باید

    هم گفته، هم نا گفته ام را پس بگیرم

    کر نیستند این ناکسان اما چگونه

    داد خود از این لشکر کرکس بگیرم

    ای تلخ شیرین شوخ تند! ای مرگ! بگذار

    کام خود از آن خنده های گس بگیرم

    ای با تنم از عطر کافور آشنا تر!

    نگذار اینجا بوی خار و خس بگیرم

    دلتنگم از جنجال جنگی سرد اینجا

    با زندگی می خواهم آتش بس بگیرم
    قدیما یه چند نفری پیدا می‌شدن كه الکی بهت بگن: "حالتو می‌فهمم..." الان دیگه هیشکی الکی هم نمیگه ...!
    اسمارتیزهای آبی را من خوردم
    نارنجی‌هاش مال تو
    شکلات‌های سبز را من باز کردم
    نارنجی‌هاش برای تو
    ...
    دیوارهای سنگی را من خراب کردم
    خوبی‌های دنيا
    کليدی نارنجی‌ست
    و من
    پشت درهای چوبی خانه‌ام
    به رنگ‌ دستت
    نگاه می‌کنم:
    سبز يا آبی؟
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/427122-لطفا-نظر-خوتونو-در-مورد-روشهای-کاهش-هزینه-ها-یا-مدیریت-هزینه-ها-لطفا-بنویسن
    سلام عزیزم.... حالت چطوره ؟

    ممنون بابت این اشعار زیبا و تاثیر گذار.....

    واینکه همیشه بیادم هستی ازت ممنونم .....
    اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی
    حالا که عاشقت شدم تـو اعتنا نمیکنی ! *
    دلتنگتر میشم ولی نشنیده میگیری منو
    هنوز همه حال ِ تو رو از من فقط میپرسن و....
    با اینکه با من نیستی .. دیوونه میشم از غمت
    اصلا نمیخوام بشنوم که اشتبا گرفتمت !
    داشتن ِ تو کوتاه بود.. اما همونم کم نبود
    گذشته بودم از همه ....هیچ کس به غیر تو نبود *
    حقیقت و میدونی و ازم دفاع نمیکنی...
    کنار تو می میرم و تو اعتنا نمیکنی !
    مردم تو رو از چشم ِمن امشب تماشا میکنن
    فردا غریبه ها منو پیشِ تو پیدا میکنن !!
    کاش اتفاقی رد بشی از کوچه های دلخوری *
    به روم نیاری که چقد میخوام که از پیشم نری *
    هر بار با شنیدن صدای تو آروم شدم *
    حتی واسه ی رفتنت پیش ِ همه محکوم شدم*
    ﮐﺎﺵ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﺩﻟﻢ، ﺩﺭ ﭘﯽ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺎﺷﺪ
    ﻏﺰﻝ ﺧﻮﺵ ﺳﺨﻨﻢ، ﺭﺍﻭﯼ ﺳﻮﺩﺍ ﺑﺎﺷﺪ
    ﺗﺎ ﺧﻤﺎﺭ ﺷﺐ ﻏﻢ، ﺳﺮ ﺑﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﮔﯿﺘﯽ
    ﺟﺎﻥ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺑﺮﺍﯾﻦ، ﺟﻠﻮﮤ ﻣﯿﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ
    ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺑﺮﯼ ﻭ ﻓﻮﺍﺭﮤ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺟﺎﺭﯼ
    ﮐﻠﺒﮥ ﻣﯿﮑﺪﮤ ﻋﺸﻖ، ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷﺪ
    ﺣﺮﻣﺖ ﺯﻟﻒ ﺗﻮ ﺭﺍ، ﮐﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺪ ﻟﯿﻠﯽ
    ﭼﺸﻢ ﻭ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮﺭﺍ،ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﯿﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ
    ﺧﯿﺰﺩ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﺨﻨﺖ، ﻧﻐﻤﮥ ﻣﻮﺯﻭﻥ ﻧﻮﺍ
    ﺑﺎﻧﮓ ﻋﻈﻤﺎﯼ ﺗﻮﺭﺍ، ﮔﻮﯾﺪ ﻭ ﺳﯿﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ
    ﻗﺼﮥ ﻫﺠﺮ ﺗﻮ ﮐﯽ، ﺳﺮ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﺮ ﺳﺎﻣﺎﻥ
    ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﻣﺴﺖ ﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﺩﻝ ﺷﯿﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ....
    سلاااااااااااااااااااام
    مرسی داداش مثل همیشه زیبا
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا