sany 1
پسندها
334

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مرسیییی خوبم.:D
    هلو ها هم سلام دارن خدمتتون.:biggrin:
    اره دستتون درد نکنه.بازم یه خورده سوال داشتم
    نمیشه تو خصوصی جوابتونو بدم نه؟؟اخه هرکار میکنم از تو خصوصی نمیاد:(
    ای باید بگم خوبم...
    خب الحمداله که حالتون بهتره.خداروشکر:smile:
    یکی از سوالام اینه که میشه از قسمت اخرین بازدیدکنندگان بعضی اسم هارو پاک کرد؟؟
    2-میشه بعضی از مکالمات تو پروفایلو Hidden کرد؟؟
    3-زمان اخرین فعالیتو چی؟؟میشه؟؟
    ببخشید اینقدر سوال پرسیدم:(
    سلام دوست خوبم:smile::gol:
    خوب هستین؟؟
    حالتون بهتر شد؟
    یه سوال ازت داشتم میتونم بپرسم؟؟راجع به پروفایله
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/395315-اگر-خداوند-دوستی-پسر-و-دختر-را-حلال-میکرد-کسی-دوس-دختر-و-پسر-داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟?goto=newpost
    بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا با صدای محزون شهید سید مجتبی علمدار
    خواهش میکنم.
    منم خوشحال شدم.
    شبتون بخیر.
    آره باو اصلا آدم چرا باید بترسه اصلا.

    البته مامی من زیادی محتاطه..وگرنه اونم از هیچی نمیترسه.:smile:
    خب خداروشکر
    خدا مهربونتر از این حرفاست.بنده هاشو دست خالی برنمیگردونه
    شب ارامی داشته باشین
    شبتون بخیر دوست خوبم
    از خدا میخوام هرچه زودتر مشکلتون حل بشه
    ادم وقتی باخدا خلوت میکنه اونم اگه از ته دل و با خلوص نیت باشه خیلی اروم میشه
    احساس سبکی میکنه
    توکلتون به خدا باشه همه چی درست میشه
    اااااا مگه شما هم از خیابون رد شدن میترسین؟

    نه اتفاقا ما بچه های خیلی خوبی هستیم.:redface:
    امیدوارم مشکلتون حل شده باشه دوست عزیز
    واقعا میگم خوشحالم که الان حالتون بهتره
    امیدوارم همیشه خوب باشین
    اگه کمکی از دست من برمیاد درخدمتم؟!!
    خیلی هیجان داشت..کلا با مامیم بیرون رفتن آخر هیجانه!!:biggrin:
    اره واقعا.
    ادم یه حس تازه متولد شدن و حس سبکی داره.من خودم که همین حسو دارم
    شما هم همین حسو دارین؟؟
    خداروشکر
    باشه نمیخندم..خنده هامو قبلا کردم:دیییییی
    حالا میریم جلو تر گشت ارشاد چند نفر رو گرفته..مامانم میگه اه اه اه نگا اینا چرا پاهاشون اینهمه کوتاهه؟

    منو میگی::w15:
    به مامیم میگم چند تا تیکه یادمون بده بندازیم..خداییش خیلی اینو خوب اومد:دییییییی

    رفتیم جلوتر یکی رو دیدیم رفت پشت ماشین قایم شد.
    مامیم گفت واااااااااااای نگا اینو شیشه ایه!!:biggrin:
    کلی با منم دعوا کرد گفت اینم جائه اوردیمون،بریم خونه.


    خلاصه رفتیم خونه.
    ولی فکر کنم بیشتر به من خوش گذشت تا به مامیم:دی
    رفتیم یه مسیر مستقیم و نسبتا طولانی.
    کلا جای بدکی نیست:دی
    داشتیم با آرامش راه میرفتیم..مامانم خوشحال بود منم حوصله م سررررر رفته بود حسابی.:cool:
    یهو 2 تا ماشین،بهشون میومد نو باشن،با هم تصادف کردن ناجوووووووور.:biggrin:
    داغون شدن.
    من خندیدم حسابییی.
    مامانم هی میگه:وااااااااااااااااااا� � بدبختا.
    طرف خودش داره لبخند میزنه مامی من غصه شو میخوره:دیییییییی
    از خیابون میخواستیم رد شیم مامانم هی میگه وااااااای وووووووووی بهش میگه چیه خو؟:surprised:
    میگه چرا اینهمه بی احتیاط رد میشی.
    بهش میگم اولین بارم نیست که.
    خلاصه با بدبختی مامیمونو رد کردیم از خیابون.:d
    2-3 ساعت پیش مامانم به بابام گفت حوصله من و بچه ها سر رفته بریم بیرون.
    بابام گفت میخواد بشینه المپیک ببینه.
    مامیم به من گفت بیا بریم بیرون.
    داداشم سر گرم این بازیای جدیدش بود گفت نمیاد.
    منم به مامی م گفتم اصلا حوصله شو ندارم..کار دارم.
    خلاصه مامیم گیر داد به من که باید بریم بیرون الآن چند شبه میگم و اینا.
    خلاصه آماده شدیم مامی مون ببیریم بیرون یه هوایی بخوره.
    گفتم ببرمش یه جای شلوغ و یه نمه با صفا... .
    سلام برشما دوست عزیز:smile:
    مرسی خوبم.شما خوبین؟؟
    متشکر.طاعات و عبادات شما هم قبول باشه
    خبر سلامتی
    بفعلا همه چی روبه راهه خداروشکر.
    سلامتی..امروز کلی اتفاق خاص برامون افتاد.:D
    حوصله دارین تعریف کنم؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا