samira zibafar
پسندها
539

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • من حواسم نبود به جای 10تا 100تا لفتم

    ولی من دالم میلم تو هل چی میخوای بازی کن فقط خلابش نکنیا [IMG]
    من نه عاشق هستم

    و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

    من خودم هستم و

    تنهایی و یک حس غریب

    که به صد عشق و هوس می ارزد
    هر کس سهم خودش را طلبيد
    سهم هر کس که رسيد، داغ‌تر از دل ما بود
    نوبت من که رسيد
    سهم من يخ زده بود
    سهم من چيست مگر
    يک پاسخ
    پاسخ يک حسرت
    سهم من کوچک بود
    قد انگشتانم
    عمق آن وسعت داشت
    وسعتي تا ته دلتنگي‌ها
    شايد از وسعت آن بود که بي‌پاسخ ماند.
    گل یا پوچ؟ دستت را باز نکن، حسم را تباه مکن. بگذار فقط تصور کنم که در دستانت برایم کمی عشق پنهان است
    اينها تمام حرفهاييست که در اوج

    دلتنگي با دل نا آرام خود،

    آرام آرام گريستم...

    براي دلي که هنوز در نبود تو ....

    آرام ... آرام مي ميرد...!

    باور کن بغض راه گلويم را بسته

    است....

    اما گريه نمي کنم...

    مي خواهم برايت فقط

    بنويسم...

    برای تویی که میدانم هیچگاه

    حرف دلم را نخواهی خواند...
    منو دوست داری می دونم ، آخه چشمات برقی میشه

    تا گلایه می کنی تو ، آسمونم برفی می شه



    توو دلت همیشه بارون ، همینه دلت تمیزه

    تو نمی دونی که چشمات ، چقدر واسم عزیزه



    آخ که ناز خریدن تو ، چقدر شیرینه واسم

    گاهی لج بازیم می گیره ، نمیگم تو هستی نازم !



    به خدا عزیزی واسم ، به خدا ماه شبامی

    همه شادی ِ منی تو ، خنده ی روی لبامی



    هیچ کسی هم نمی تونه ، قدّ من بخواد چشاتو

    مگه هست کسی که میخواد بشنوه همش صداتو ؟



    تو منو میخوای می دونم ، منم عاشقت می مونم

    تا همیشه پیش من باش ، قدر چشماتو می دونم



    این یه شعر عاشقونه ، آخه شادم تو که هستی

    ای خدا نبینم اون روز ، که تو رفتی درو بستی
    بوسه ۱


    اسم تو غزل نيست. . . خودم مي دانم

    نا خواسته شاعرت شدم. . . مي دانم

    اينگونه كه عاشقانه ام مي بوسي

    كادوي شب تولدم. . . مي دانم



    بوسه ۲


    ديوانه اي ام كه از ازل كم دارم

    شاعر شده ام. . . كمي غزل كم دارم

    ديوانه تر از هميشه ام. . . مي بوسم

    لب هاي تو را - چه مبتذل! - كم دارم



    بوسه ۳


    دزدانه چقدر از تو لب مي گيرم !

    لب سوخته تر ز بوسه تب مي گيرم

    اين بوسه بماند كَمكي سرد شود

    پيش تو امانتي كه شب مي گيرم !



    بوسه ۴


    باران زده توي شعر من ، مي بارد

    صد بوسه به گونه و دهن مي بارد

    بگذار كه چتر عاشقي هايم را . . .

    اينبار چه بوسه ي خفن مي بارد !



    بوسه ۵


    همخوابه ی شعر! توی دیوان ِ خودم

    اصلا ، به خدا نمی شود! ، جان ِ خودم !

    تعارف که نمی کنم ، عزیزم! امشب

    یک بوسه ی داغ ِ داغ مهمان ِ خودم



    بوسه ۶


    قانون گرانشي : « تو را مي بوسم »

    اينبار چگالشي! تو را مي بوسم

    از فاصله اي كه چند سال ِ نوري ست

    با پست ِ سفارشي تو را مي بوسم



    بوسه ۷


    صد بوسه ي صد سفارشي در بستر

    از جنس همان شكوفه هاي قمصر

    مبدأ: من و شهر « اول فروردين »

    مقصد: تو و شهر « آخر شهريور »
    اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی

    بوته ای در دامنه باش

    ولی بهترین بوته ای باش

    که در کنار راه روییده

    اگر نمی توانی درخت باشی ، بوته باش

    اگر نمی توانی بوته باشی

    علف کوچکی باش

    و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن

    اگر نمی توانی نهنگ باشی

    فقط یک ماهی کوچک باش

    ولی بازیگوش ترین ماهی ِ دریاچه

    در این دنیا برای همه کاری هست ؛

    کارهای بزرگ ، کارهای کمی کوچک

    و آنچه وظیفه ماست ، چندان دور از دسترس نیست

    اگر نمی توانی شاه راه باشی ، کوره راه باش

    اگر نمی توانی خورشید باشی ، ستاره باش

    با بردن و باختن ، اندازه ات نمی گیرند

    هر آنچه هستی بهترین باش. . .
    اگر می توانستم
    اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
    اگر دفتر خاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبود
    اگر ذهن آیینه خالی نبود
    اگر عادت عابران بی خیالی نبود
    اگر گوش سنگین این کوچه ها
    فقط یک نفس می توانست
    طنین عبوری نسیمانه را به خاط سپارد
    اگر آسمان می توانست ، یکریز
    شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد
    اگر رد پای نگاه تو را باد و باران
    از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد
    اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
    اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را برای کسی باز می کرد
    و می شد به رسم امانت
    گلی را به دست زمین بسپریم
    و از آسمان پس بگیریم
    اگر خاک کافر نبود
    و روی حقیقت نمی ریخت
    اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد
    اگر کوها کر نبودند
    اگر آبها تر نبودند
    اگر باد می ایستاد
    اگر حرفهای دلم بی اگر بود
    اگر فرصت چشم من بیشتر بود
    اگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم
    تو را می توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا