افسوس که این عمر گران مایه گذشت
چون وقت زوالی است که از سایه گذشت
همچون گل زیبا به خران سوق نموده
پژمرده و فرسوده ز پیرایه گذشت
اندام دل ارام و همان صورت زیبا
دل برده ز عاشق که چه بی مایه گذشت
هی هات که عمری به بطالت سپری شد
با دست تهی در ره سرمایه گذشت
هر روز ندایی رسد ای خفته بپا خیز
بین غافله رفتند که همسایه گذشت
در بدرقه همسفران عازم ره باش
دیری نشود بر تو همین پایه گذشت
از بهر تلافی رقی از صدق و صفا گیر
در صدق و عمل انچه که دیر ایه گذشت
ان کار مکن زان که پشیمان شوی اخر
مهری که ز مادر بشود دایه گذشت
ای یاسین زن دست به دامان ولایش
ران ملخ از مور بود هدیه گذشت