جاندارُ مجسّم!
حادث میشودُ
تحمیلش نمیتوان کرد.
قلب را لبْریز میکند.
با عقل فهمیده نمیشودُ
به چنگ نمیآید.
مقدّریست که همه چیز را
دگرگون میسازد.
عشق، هدیه است...
تُردترینُ گرانمندترینِ هَر زندهگی.
دوست داشتنُ
دوست داشته شُدن
وَ از نو شناختنِ هر روز.
با قلبی خسته و زخمی
تو جای خالی عشقو
به این زودی نمی فهمی
نگاهت محو چشمامه
تو افکار خودت غرقی
در و دیوار این خونه
ندارن با خودت فرقی
همیشه قصه این بوده
که تسکین غمت باشم
مگه حوای من بودی
که حالا آدمت باشم
♫♫♫
♫♫♫
چنان سرگرم رویاتی که رویامو نمی بینی
فقط وقتی منو میخوای که بی اندازه غمگینی
به رویای تو تن دادم خودم رویامو گم کردم
دارم دنبال آغوشی برای گریه میگردم
ببین حالا پره دردم
♫♫
همیشه قصه این بوده
که تسکین غمت باشم
مگه حوای من بودی
که حالا آدمت باشم
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
ومن چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار ایستاده ام
و همچنان به نرده های
ایستگاه رفته تکیه داده ام
زيباترين تصويري که در زندگانيم ديدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود زيباترين سخني که شنيدم سکوت دوست داشتني توبود زيباترين احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار توبود زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود زيباترين هديه عمرم محبت توبود زيباترين تنهاييم گريه براي توبود زيباترين اعترافم عشق توبود
آخرين تكه قلبم را كه از آن حادثه سرخ مانده است به تو مي سپارم هر چند كه در چشمانت مسافري بيقرار مي بينم كه هر لحظه قصد سفر دارد.
آخرين روز تنهايي را به دست فراموشي مي سپارم كه شايد روزهاي با تو بودن انتظارم را بكشند.
آخرين لحظه بودنم را به تو تقديم مي كنم تا شايد ثانيه ها تو را به فرصت ماندن بخوانند امروز آن مسافر هميشگي چشمانت عازم سفري بي بازگشت شد و آخرين نگاه من در انتهاي جاده يخ زد و اكنون آخرين قطره اشكم را به روي تنها يادگاري ات مي ريزم تا شايد مرهمي باشد براي آخرين تكه قلبم.