s_aa
پسندها
4,068

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گاهی اوقات
    صدای یک دوست
    وجودت را سر شار از شور و شادی می کند
    طوری که دوست داری بال در بیاوری به دورهای دور انجا که نمی دانی کجاست عزیمت کنی
    گاهی اوقات می گویی دیگر تمام شد
    دیگر تمام تیرگی ها خستگی ها
    تمام دلتنگی ها دوری ها
    به پایان رسیده
    اما...
    غافلی از این هستی که
    زندگی
    تماما مبارزه است
    مبارزه با هرچه که تو را غمگین می سازد و از خودت دور می کند
    اری
    امان از ان لحظه ی غفلت که
    شاهدم باشی:cry:
    سلام
    ممنون که نقاشی هام دیدید و نظر دادید :w30:
    میرم همون جا جواب میدم
    اواتارم برداشتمش تا عوضش کنم
    ببینم چیزی می تونم جاش بزارم یا نه
    میگفت اگر "عبد" باشی، پدری "أباعبدلله (ع) " واگر "صالح" باشی ، پدری "أباصالح (عج) " رو نصیب خودت کردی... .
    رفتم دیدمشون
    سایت رو می گم...دی
    ممنونم
    اونجا هم فک کنم مثل باشگاه مهندسان باشه دیگه
    :w15:وای دوتا شدن
    خدا بهتون صبر بده
    خدا حفظشون کنه شر بودن این بچه های معصوم خودش خیلی دلنشینه
    بله
    حسابی از خجالت کامپیوتر ما در اومده شازده
    اینجا که می یاد صاحب همه چی هست اقا پسر
    بچه من نبود که
    خواهر زاده ام بود
    بله الان پتانسیل شر شدن رو داره ...دی
    اینجا فک کنم دو یا سه ساله بوده
    الام پنج و خورده ای سالشه
    خب عکس کوچولو رو بزاریدش
    سلام
    ممنونم خوبم
    شما خوبید
    اتفاقی دیدم این طرح هست
    دارم برای یسری از دوستاای باشگاه میزارم
    ...سلام :gol:


    برادر زاده های من ، ببینید ...


    بــــدرود ...


    حلال کنید :gol:
    "الهی با خاطری خسته.....دلی به تو بسته ..... دست از غیر تو شسته.... در انتظار رحمتت نشسته ام.
    می دهی،کریمی... نمی دهی، حکیمی... می خوانی، شاکرم.... می رانی صابرم"
    اهل فلسفه آره اما من که ادای اهل فلسفه رو هم بلد نیستم درست در بیارم،خیلی نه...

    فعلا شما تشریف بیارید اینور،ما هم به موقعش نزول اجلاس میکنیم اونور... :دی
    بله دیگه ما هم اهل دلیم بگی نگی...

    اونور باید بیاد اینور...:دی

    به موقعش چشم،حتما میام...
    سلام خواهرم...

    ممنونم،شما خوبید؟

    منو بدقولی؟!

    چشم میام...

    خوبه،شب زنده داری هم عالمی داره...

    یاد این شعر افتادم:
    صد فصل گذشت و هنوز به فکر روزهای بهاری ام
    انصاف بده بس نیست اینهمه چشم انتظاری ام؟
    دوباره خاطره میسازم از لحظه های بودنت
    چند سال میشود که اسیر یادها و یادگاری ام
    بی آب و دانه مرا پایبند کرده ای به کوی خود
    در قفسِ بی حصارِ عشقِ تو همچون قناری ام
    گفتم طی شود این روزگار و خواب آید به چشم من
    عمری گذشت بعدِ تو و نرفت عادت شب زنده داری ام
    بله حسابی گشتیم :)

    راستش وقتی برای گذاشتن عکس نیست سحر خانم :-(
    خواهش می کنم ، بله خوش به حالمون

    حیف که وقت نیست وگرنه عکس هاشو می ذاشتم تو باشگاه که ببینید ...

    خیلی خوب بود ، از بیابون و صحرا ، به صخره و از اونجا به جنگل و از جنگل به آبشار رسیدیم :)
    بله خوب ،

    البته من اون روز رو ترجیح دادم که تو شهر نباشم ، کوه بودیم :)

    شب قدر هم نزدیکه ، خدا عمر بده که باشم!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا