مهربان ترینم...
از روح خودت در من دمیدی، و من زنده شدم... با وجودی لبریز از گرمای زیستن...
و عشق سراسر وجودم را تقدیس کرده بود...
جیب هایم پر مهر، پر از زیبایی، و پر از شوق و نیاز!
عطر تو عطر وجودم شده بود،
و من، چقدر شبیه تو، ذره ای بودم از وجود تو
افسوس... افسوس که دنیا پر از آواز فریبنده بلبل ها بود، از دور زیبا...
مجذوب شدم...
و چه ناآگاهانه نقشه قتل دردانه احساسم را کشیدم!
احساسی که یادگار تو بود... و به زیبایی تو!
من مجذوب شدم...
و هر چه به رنگ و لعاب فریبنده دنیا نزدیک تر، از تو دورتر....
ناگهان زشتی بود!... بلبل ها کرکس بودند!
و آوازها ناله شیطان...
همه جا تیره و تار... دردانه وجودم؟ چه شد؟
وای بر من! با دستانی آغشته به خونش... به گناه!
کوله بارم افسوس
بازمیگردم ازین راه پلید... تو مرا میبخشی
من پشیمانم سخت
اما، آن درخشان، آن پاک، آن ناب، آن که هدیه زیبای تو بود....
چه کردم با او؟ جوشش شیرین و پر از روشنی دانه احساسم کو؟؟؟
پ.ن: حالا منتظرم یکی بیاد بپرسه چه گناه کبیره ای کرده بودی که این متنو نوشتی!

