:|:|:|:|
بد متوجه شدم:|:|
خسته بودم سحر، یه نفری سخته بخوای کار کنی برای این همه مهمون تازه مامی هم دست تنها بود صب کوفته بود تنم
این قد دعاشون کردم ناهار نموندن و بیشتر از اون که مامای اصرار نکرد، یعنی بیفته رو لم تعارف دیگه لباس مهمون رو پاره میکنه نمیزاره از در برن بیرون