rek
پسندها
33

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • در ذهن زنانه ی من....

    مرد یعنی تکیه گاهی امن.....

    یعنی بوسه ای از روی دوست داشتن ،بدون اندکی شرم!

    در ذهن زنانه ی من....

    مرد یعنی کوه بودن، پر از سخاوت، پر از حیای مردانه...

    در کنار این ابهت،لوس شدنهای کودکانه!!!

    در ذهن زنانه ی ِمن...

    مرد یعنی دوست میدارمت تو هر لحظه با منی!

    تو مردی...

    من بی تو از تمام آفرینش بیگانه ام
    روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود.. روي تابلو خوانده مي شد: «من کور هستم لطفا کمک کنيد.» روزنامه نگار خلاقي از کنار او مي گذشت؛ نگاهي به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد، تابلوي او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.
    مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم؛ لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده مي شد:
    « امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
    سلام رفیق
    نماین وبلاگم افسردگی گرفتم بیاین دیگه نظر بدین
    پیشرفت دارم یا نع؟
    محسن فهمیده

    کجایی با زتو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    من زود می رما گفته باشم

    حالا تو دیر بیا
    کاش چون پاییز بودم
    کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
    برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
    آفتاب دیدگانم سرد می شد,
    آسمان سینه ام پر درد می شد
    ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
    اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
    وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
    وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
    شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
    در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
    در شرار آتش دردی نهانی.
    نغمه ی من ...
    همچو آواری نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
    پیش رویم :
    چهره تلخ زمستان جوانی
    پشت سر :
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    کاش چون پاییز بودم
    ما هیچیمم نمی شدیم محسن تو اینا رو اصلا می دونستی با سرعتت حلزونیتم می نداختنمون بیرون
    به آرامی آغاز به مردن می کنی
    اگر سفر نکنی
    اگر کتابی نخوانی
    اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
    اگر از خودت قدردانی نکنی
    به آرامی آغاز به مردن می کنی
    زمانی که خود باوری را در خودت بکشی
    وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
    به آرامی آغاز به مردن می کنی
    اگر برده عادات خود شوی
    اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
    اگر روزمرگی را تغییر ندهی
    اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی
    یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
    اگر از شور و حرارت ، ازاحساسات سرکش
    از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند و ضربان قلبت را تند می کنند دوری کنی...
    تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
    اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی ، ان را عوض نکنی
    اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
    و اگر ورای رویاها نروی
    اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی ات
    ورای مصلحت اندیشی بروی
    امروز زندگی را آغاز کن
    امروز مخاطره کن
    امروز کاری کن
    نگذار که به آرامی بمیری
    شادی را فراموش مکن !
    آقای محسن فهمیده به اطلاعات بدو بیا دیگه بدجنس رفتی یاونجا چسبیدی حالا کی بیاد تو رو بکنه از اونجا
    اینجام مرده. خیلی به این اواتاره من فکر نکن واقعی نیست الکیه چرا نمیخوای هضمش کنی:biggrin:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا